درباره ادوار فرقه سازی استعمار در شرق اسلامی، کتابی مستقل می توان نگاشت.
در نقطه عطف قرن سیزدهم هجری قمری، ماشین فرقه سازی استعماری، محصولات خاصّ خود را عرضه داشت.
با کاشته شدن دو نهال تلخ وهّابی و بهائی، اوّلی در نقطه کانونی جهان اهل سنّت، عربستان و دیگری در نقطه کانونی جهان شیعی، ایران، استعمارگران که اهداف مرحله ای خود را پی می گرفتند، امید داشتند با به بار نشستن این دو نهال، از ثمرات آن برای دست یابی به اهداف دراز مدّت خود بهره جویند. تنها در این شرایط تاریخی و در عصر ما، می توان به راز کاشتن این دو نهال در دو نقطه کانونی از جهان اسلام، یعنی ایران و عربستان پی برد.
مطالعه بنیادهای نظری وهّابیت و بهائیّت و سوگیری فرهنگی و عملی آنان نشان می دهد که هر دو فرقه، بر محور عناد و کین جویی با امامت و ولایت امام معصوم(ع) - همه آنچه که حوزه تفکّر شیعی بر آن استوار شده و به اتّکای همان نیز در برابر وضع ناهنجار و نامطلوب دشمنان ادیان و انسان مقاومت می کند- استوار گشته اند.
از دیگر سو، هر دو جریان فرقه ای، در خود و با خود معاضدت و مخالفت با رویکرد آخرالزّمانی مسلمانان (مهدویّت و موعود باوری) را پروردند و مانع از گفت وگو درباره ضرورت آمادگی برای پذیرش ولایت معصوم غایب(ع) و همراهی با ایشان در واقعه شریف ظهور مقدّس شدند.
این در حالی بود که جمله منابع حدیثی و کلامی شیعه و سنّی (مذاهب چهارگانه) بر این باور ویژه صحّه گذاشته و درباره ضروت اندیشه درباره آن سخن گفته بودند.
سکوت قرین با نفی و انکار مهدی باوری و موعودگرایی خاصّ مسلمانان را در فرقه های برساخته استعماری به چه طریقی می توان توجیه کرد؟
متأسّفانه، با جرئت می توان گفت که هیچ یک از گروه های مسلمانان ساکن شرق اسلامی، در قدّ و اندازه مجامع و مراکز مطالعاتی صلیبی و صهیونی درباره مهدی باوری و موعودگرایی خاصّ مسلمانان، آگاهی ندارند؛ در حالی که عموم مذاهب شیعی و سنّی درباره این وجه از مباحث معرفتی اتّفاق نظر دارند و منابع حدیثی آنان مؤیّدهای فراوانی را در خود دارد.
اشتراک این دو جریان استعماری (وهّابی و بهایی) در دو موضوع مهمّ سابق الذّکر، یعنی ولایت و امامت و مهدی باوری و کین ورزی سازمان یافته این ائتلاف خونین در این باره، از میزان شناسایی سران صلیب و صهیون از جان مایه فرهنگ اسلامی و آمادگی آنان برای مقابله و خنثی سازی آن باورها پرده برمی دارد.
پوشیـده نیست که جمله احادیث و روایات رسیــده از حضــرت رسول الله(ص) که مندرج در منابع روایی شیعی و سنّی اند؛
• به بهترین وجه مبیّن شرایط و ویژگی های (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) جهان و ساکنان جهان در سال های قبل از ظهور کبرای موعود منجی هستند؛
• این آگاهی های خدادادی، پیشاپیش پرده از صف بندی های جناح های دوست و دشمن در آن شرایط برمی دارند؛
• همین سلسله احادیث و روایات مأثوره، مراحل و مراتب واقعه شریف ظهور را از مقدّمات تا حصول به نتیجه نهایی بازگو می کنند؛
• ضمن آنکه جغرافیای خاکی و میدان عمل موافقان «موعود» و مخالفان کین جوی ایشان را معرّفی می کنند؛
• و. ..
اطّلاعات ناب و پیش گویی شـده در مجموع روایات واحـــادیث حضرت رسول(ص) کافی است تا در این شرایط، همه اقوام مسلمان ساکن در جغرافیای شرق اسلامی، موقعیت خود را بیابند، تکالیف خود را بشناسند و درباره وقایع اتّخاذ موضع کنند.
همین اطّلاعات که عمدتاً به صورت مکتوب در کتاب خانه های جهان اسلام و در میان منابع حدیثی، قابل شناسایی و مطالعه بودند، برای دشمنان اسلام و مسلمانان نیز کافی بود تا با شناسایی شرایط و موقعیت ها، پیش از وقوع بیداری در مستضعفان، صفوف خود را منظّم کنند، یاران خود را گرد آورند، مناطق مهم و استراتژیک را تصرّف کنند، پتانسیل و توان مقابله گر مستضعفان مسلمان را در منازعات منطقه ای و فرامنطقه ای مضمحل کنند و به زعم خود، مانع از تحقّق واقعه ای شوند که می توانست به سال های محرومیّت و مظلومیّت جهان مستضعفان پایان دهد.
هر پژوهشگر منصف و بی غرضی، با مطالعه تنها بخش کوچکی از احادیث و روایات آخرالزّمانی و موعودگرایانه رسیده و موجود در منابع اسلامی (منقول از سوی رسول اکرم(ص)) و مطالعه موقعیت جهان اسلام و مسلمانان ساکن شرق اسلامی در عصر حاضر، می تواند به آنچه درباره اش اشاره شد، پی ببرد و خود را از حیرانی برهاند.
براساس همین احادیث و منابع، در آخرالزّمان و پیش از ظهور، دشمن ترین دشمنان «موعود مقدّس» درهیئت سفیانی و جنودش از منطقه «شامات»، جایی میان «اردن» و «سوریه» امروزی، خروج می کند تا در همراهی با غرب و یهود، پس از درنوردیدن شامات و عراق، رویارو با امام مهدی(ع) بایستد و با ایشان مقابله کند. حال باید پرسید کدامیک از مذهب شیعی و سنّی در منابع روایی و حدیثی خود، با این موضوع مواجه نبوده است؟
آیا می توان وجود صدها حدیث معتبر درباره عصر ظهور و قیام مهدی موعود(عج) را نادیده انگاشت؟ جز اینکه باید اعتراف کرد که مسلمانان این همه منابع را یله و رها کرده و درباره اش بی اعتنا شده اند.
یله شدن منابع اسلامی، به معنی بی اعتنایی و بی اطّلاعی دشمنان قسم خورده مسلمان از آن همه نیست؛ در حالی که طیّ هزاران سال، یهود برای انتقام گیری از خداوند، کین جویی علیه ادیان و انسان و محقّق ساختن پروژه حکومت جهانی بنی اسرائیل، تلاش کرده و حتّی یک روز آرام ننشسته است و هماره رؤیای دست یابی به مدینه مطلوبش را با لالایی در گوش طفلان شیرخوار خود خوانده است. یهود، آن طفل سرگردانی است که در جست وجوی مادر گمشده و پردیس (Paradise) وعده داده شده، امروزه همه صفحات کتاب های کودکانه و فیلم ها و انیمیشن های هزاران شبکه تلویزیونی و ماهواره ای را از خود آکنده است.
سران صلیب و صهیون با پشت گرمی مراکز مطالعاتی و استراتژیک خود دریافته بودند، شرایط تاریخی ویژه ای بر جهان حاکم شده و چنان که آن را درنیابند و با سرعت، آخرین مراحل و حلقه های تأسیس حکومت جهانی بنی اسرائیلی را در «فلسطین» اشغالی عملیاتی نکنند، دیگر مجال جبران نخواهند یافت. آنان مطمئن شده بودند که اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهان، بی شباهت به نشانه های بیان شده در منابع حدیثی درباره شرایط سال های قبل از ظهور «منجی موعود» نیست. از این رو بر آن بودند تا اقدام های بازدانده را به مورد اجرا بگذارند و به همین دلیل، با سرعت و با مدد گرفتن از عوامل منطقه ای گمارده شده، سعی در پیشی گرفتن از وقایع کردند.
جمله منابع حدیثی و روایی، بیان کننده این معنا بودند که سلسله وقایع عصر ظهور از منطقه شامات آغاز خواهد شد. بدین جهت شبیه سازی وقایع پیش بینی شده درباره عصر ظهور، در جغرافیای مکانی «شامات» و شمال «آفریقا»، نیازمند شبیه ترین مردم به اشخاص حقیقی و حقوقی معرفی شده در احادیث و روایات آخرالزّمانی مندرج در منابع اسلامی بود.
آنان می دانستند سربرآوردن جریان های سلفی و تکفیری از شامات، کشتار شیعیان به سبک و سیاق یاران سفیانی، سردادن شعارهای اموی و... در میان جماعت بزرگی از جامعه مسلمانان بی خبر، این شبهه را به وجود می آورد که آنچه در شامات و عراق امروزی رخ می دهد، ضرورتاً همان شرایط منقول در احادیث و روایات آخرالزّمانی است.
سلفی ها و وهّابیون، با حمایت سیاسی و مالی شاهزاده های سعودی و دولت وهّابی، به عنوان رکن سوم ائتلاف صلیب، سلفی و صهیون، به سرعت روی به شام نهادند و با اعلام شعارهای تند سلفی، امر را بر بسیاری ساده لوحان مشتبه ساختند.
مفتیان بی خرد و وابسته به دربار سعودی، پا در میدان نهادند و به وحشیانه ترین و کثیف ترین اعمال ضدّ بشری تروریست ها، وجهه دینی و شرعی بخشیدند و هر امر حرامی را حلال و هر حلالی را حرام جلوه دادند تا در چاکری و خدمت گزاری به یهود، کم نگذاشته باشند.
منتهی علیه وابستگی جماعتی از مفتیان و بی خردی جماعتی دیگر، از آنجا دریافته می شود که آنها حتّی به یکی از احادیث نقل شده از سوی حضرت رسول الله(ص) مراجعه نکرده اند؛ وگرنه به عنوان حامی جریان شورشی و تروریستی سربرآورده از منطقه شامات خودنمایی نمی کردند و آرزوی قرار گرفتن خود در صفّ هواداران سفیانی را در برابر دوربین های تلویزیونی، علنی نمی کردند.
نباید از یاد برد که از آن سوی دریاها، بنیادگرایان انجیلی و مسیحیان صهیونیست نیز با پای فشردن بر علائم و نشانه های مجعول توراتی، در میان ساکنان غرب مسیحی، به ویژه ساکنان آمریکا، سعی در القای این امر داشتند که شرایط برای واقعه آرمگدون و بازگشت مجدّد مسیح(ع) فراهم آمده و به زودی در پی آخرین درگیری نیروهای شرّ (مسلمانان و اعراب) و نیروهای خیر(حامیان بنی اسرائیل) برای همیشه جهان از دست نیروهای شرّ و شیطانی خلاصی یافته و جهان صلحی هزارساله را در زیر پرچم بنی اسرائیل در «بیت المقدّس» به تجربه خواهد نشست.
واقعی جلوه دادن این مهملات و بافته ها در ذهن ساکنان غرب مسیحی و گسیل سربازان تا دندان مسلّح صلیبی به منطقه، در گرو آرایش نیروهای نظامی سلفی مسلمان در حاشیه مناطق مرزی فلسطین اشغالی، یعنی سوریه و لبنان و... ممکن بود.
چنان که امیران و مأموران سلفی، وهّابی و شورشی، تنها به مدّت یک ساعت از برنامه های یکی از شبکه های ماهواره ای بنیادگرایان انجیلی «ایالات متّحده آمریکا» و حامیان صهیونیستی آنان را مرور کرده بودند، درمی یافتند که همه دعوا بر سر موضوع کهنه تأسیس حکومت جهانی بنی اسرائیلی است و آنان بازی خورده این واقعه اند. هیهات! در این موقعیت نیز، سلفی ها و وهّابیون، مطمئن ترین کارگزار صلیبی ها و صهیونیست ها به شمار رفتند. می توان دریافت که به رغم تصلّب رأی و خشک مغزی سلفی ها و وهّابیون در برابر مستضعفان و مؤمنان مظلوم ساکن «عراق»، «سوریه»، «لبنان» و حتّی «بحرین» و شرق «عربستان»، آنان، منعطف ترین گروه در دستان صلیبیون و صهیونیست ها بوده اند؛ چنان که هیچ یک از سران دولت های شرق اسلامی، به قدر سران دولت های عربی (عربستان، بحرین، قطر، امارت و. ..) نرد عشق با سران غرب و صهیونیست ها نباخته اند. آنان، آب به آسیاب مسیحیان صهیونیست ریختند و شریک همه جنایت های صلیبی ها و صهیونیست ها شدند.
نگارنده، سعی در پرده برداری از عمل و موقعیت جریان شبه مذهبی سلفی و تکفیری وهّابی در تحوّلات چنددهه اخیر شرق اسلامی دارد. از هنگامی که عبدالله دوم، پادشاه اردن، در کاربردی شیعه هراسانه، از رشد و گسترش شیعه در شرق اسلامی به عنوان هلال شیعی یاد کرد و از آن برای بیان تمایلات ایران دوستانه شیعیان عراق استفاده کرد، در جبهه دولت های سلفی و وهّابی احساس خطر جوانه زد و آنان را برای در هم شکستن زمینه های این اتّحاد و اتّفاق تحریک نمود. تأثیر پذیری شیعیان بحرین، لبنان و سوریه و برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس از انقلاب اسلامی ایران، به دلیل داشتن اشتراکات مذهبی، بیش از پیش بر این گمان دامن زد که هلال شیعی در منطقه، در حال شکل گیری است.
شایان ذکر است که عبدالله اردنی همچون برخی سران دولت های عربی از اعضای مجمع مخفی شوالیه های شناسایی می شود. مجمعی که با رویکرد ماسونی، سعی در بسط جریان های استعماری در منطقه دارد.
پس از به قدرت رسیدن شیعیان عراق در بهار 1382ه. ش.، آمریکا و متّحدانش کوشش فراوانی را مصروف آن ساختند تا همگرایی شیعیان را به عنوان خطری علیه اهل سنّت معرفی کنند و با مرعوب ساختن کشورهای سنّی مذهب، آنان را وادار به مقابله با این همگرایی و مقاومت در برابر آن کنند.
این موضوع در ادامه جریان شبیه سازی وقایع آخرالزّمان نیز قابل شناسایی است.
این امر، فرصت نوینی را در اختیار صلیبیون و صهیونیست ها قرار می داد تا به نحوی دیگر، به منازعات منطقه ای و میان مردم مسلمان مظلوم دامن بزنند و از آب گل آلود، ماهی مطلوب خود را صید کنند.
فروش اسلحه به کشورهای عربی مسلمان و انعقاد پیمان نامه های دو جانبه و چند جانبه میان دولت های عربی و دولت های غربی و حتّی رژیم صهیونیستی، تنها بخشی از پروژه شیعه هراسی، به بهانه احتمال شکل گیری هلال شیعی اند.
از نظر تحلیل گران، هلال شیعی از کرانه های شرقی دریای «مدیترانه» شروع و پس از بازگشت، از سوریه و عراق به ایران و سواحل خلیج فارس منتهی می شود.
پوشیده نیست که، بخش بزرگی از این خیزش مستضعفان در مقابل مستکبران، حاصل زمینه های فکری و فرهنگی موجود در میان معتقدات شیعی و سازش ناپذیری شیعیان در مقابل مستکبران، کین ورزی غرب و دولت های دست نشانده آنان با مؤمنان و فراهم شدن زمینه های جنبش اجتماعی برای شکستن حصارهای ظالمانه صلیبی و صهیونی است.
غرب و دولت های حاکم بر کشورهای حوزه خلیج فارس، برای ترک انداختن بر دیواره های این هلال شیعی مورد ادّعا و محدود ساختن گستره عمل اجتماعی و سیاسی شیعیان، سر در پی اجرای پروژه های مختلف سیاسی، امنیّتی و نظامی گذارده اند؛ از جمله:
1. ترویج سلفی گری میان اهل سنّت؛
2. تصرّف مناطق استراتژیک امنیّتی، اقتصادی و سیاسی شیعیان به کمک دلارهای نفتی سعودی و هم پیمانانش؛
3. تلاش برای سرنگونی دولت های شیعی در عراق و بی ثبات کردن مناسبات سیاسی، اجتماعی عراق، ایران و سوریه؛
4. دامن زدن به اختلافات مذهبی میان اقوام ساکن جغرافیای خاکی ایران، عراق، سوریه و لبنان؛
5. هم سویی با صلیبی ها و صهیونیست ها و امتیازدهی ویژه به آنها، به منظور مهار دولت های شیعی ایران و عراق، تنها بخشی از اقدامات این اتّحاد نامقدّس برای ضربه زدن به کیان فرهنگی و مادّی مؤمنان و مستضعفان ساکن در شرق اسلامی بودند.
در نتیجه آنچه که دولت های صلیبی و صهیونی برای مقابله با جنبش های شیعی به میدان آورده بودند، سلفی ها نیز به عنوان یکی از اعضای مهم ترین ائتلاف سیاسی، امنیّتی قرون اخیر، عهده دار نقشی مهمّ در شکستن هلال شیعیِ و در حقیقت، اضمحلال توان فرهنگی و مادّی مستضعفان ساکن این مناطق و جایگزین ساختن آن با هلال سلفی شدند. آنها در این مسیر، با اطمینان از حمایت های سیاسی، نظامی، امنیّتی و اقتصادی دولت های صلیبی و صهیونی، مبادرت به اقداماتی غیراخلاقی و ضدّبشری کردند که تاریخ کمترین نمونه هایی از آن را به خاطر دارد.
سلفی های تکفیری، با این پشتوانه ها از جمله سرمایه های بادآورده دولت های عربی و حمایت های بی دریغ دولت های غربی، گام به گام پیش آمد و مرزها را در نوردیدند. آنان در فاز اوّل، همه همّت خود را مصروف فعّالیت های فرهنگی و تبلیغات مذهبی در میان همه سرزمین های شیعی ساختند و در فاز دوم، با ورود به عرصه معاملات اقتصادی و سیاسی، سعی در متزلزل ساختن بنیادهای سیاسی و مالی ساکنان سرزمینی ساختند که از آن، به عنوان هلال شیعی یاد می کردند؛ امّا آنها به زودی وارد فاز نظامی شدند و با بسیج و استخدام تروریست هایی از شمال آفریقا، اروپا و حتّی کشورهای عربی، بر جمله مستضعفان آتش گشودند.
در این باره نمی توان تردید کرد که ائتلاف صلیبی و صهیونی، با طرح این سناریو و دامن زدن به توهّم هلال شیعی و بزرگ نمایی آن در نظرگاه دولت های سلفی، امید می ورزیدند که برای همیشه خود را از خطر بالقوّه و بالفعل جهان اسلام خلاص کنند و با رویارو ساختن دو جبهه داخلی (شیعه و سنّی) متعلّق به جهان اسلام، بی هیچ هزینه ای به اهداف مرحله ای خود، جامه عمل بپوشانند.
اینان، دل خوش داشتند که از این مسیر، برای همیشه خود را از مزاحمت های شیعیان راحت ساخته و امنیّت تمام عیار رژیم اشغالگر قدس را تضمین خواهند کرد.
آیا هیچ پرسیده اند، چرا طیّ سه دهه گذشته، حتّی یک گلوله خمپاره از سوی سلفی های تکفیری به سوی مرزهای رژیم اشغالگر قدس شلّیک نشده است و در مقابل، آیا حجم آتش آوار شده بر سر ساکنان «غزّه» و جنوب لبنان از سوی رژیم اشغالگر را شماره کرده اید؟ کمیّت گلوله های باریده بر ساکنان مستضعف سوریه را چطور؟
آیا، علی رقم وجود اقدامات مناسبات سیاسی و اجتماعی غیر دموکراتیک و ضد بشری دولت های حجاز و بحرین علیه شهروندان مستضعف هیچ گاه این دولت ها از سوی دول اروپایی و یا ساطمان های جهانی مدعی دفاع از حقوق بشر مورد بازخواست واقع شده و یا در حرکتی صوری محکوم شده اند؟
در نیمه اسفند سال گذشته (1392 ه. ش.) روزنامه «العرب» در تحلیلی از تحوّلات خونین منطقه نوشت:
اسلام گرایان تندرو و افراطی سنّی در قالب تکفیری ها و القاعده، در حال تشکیل یک هلال سنّی در برابر هلال شیعی هستند.
این روزنامه چاپ «لندن» نوشته است: نگاهی کلّی به سراسر منطقه خاورمیانه نشان می دهد که این جریان اگر چه از سوریه آغاز شد؛ امّا دقیقاً در حال گسترش به لبنان و عراق است که اصلی ترین نقطه های تشکیل دهنده هلال شیعی با محوریّت «ایران» هستند.2
این امر، پرده از یکی دیگر از مأموریت های جریان سلفی در شرق اسلامی و در زنجیره ائتلاف صلیب، سلفی و صهیونی برمی دارد.
«حجاز» (عربستان سعودی) نقطه کانون اندیشه ای سلفی گری و پس از آن، وهّابیت و همچنین رویکرد سلفی گری به مناسبات سیاسی، اجتماعی در مقابل کانون فکری، فرهنگی شیعی بود که از قرن سیزدهم، به تدریج با پشت گرمی حکّام سعودی و ثروت بادآورده نفتی، مجال حرکت یافت تا همه مررزهای شرق اسلامی را دربنوردد.
تکفیر، مهم ترین ابزار سلفی گری برای ورود به مناسبات سیاسی منطقه و مقابله خونین و خارج از همه قواعد شرعی و عرفی شناخته شده بشری بود. با این ابزار، سلفی خود را مستغنی از هرگونه گفتمان می شناخت. از این رو، این پتانسیل و توانایی را در خود مستتر داشت تا خشن ترین چهره را از اسلام و مسلمانان- (آن هم در جهانی که در پیشانی همه مناسبات سیاسی، اجتماعی خود دمکراسی و لیبرالیسم را به نمایش می گذاشت)- نشان دهد. همین امر نیز موجب می شد تا غرب، به بهانه مقابله با خشونت طلبی، خاک وسیع سرزمین های اسلامی را درنوردیده و جنگ صلیبی نوین را سبب شود.
آنچه که در این میان، قابل توجّه و شناسایی است، هدف قرار گرفتن شیعیان کشورهای با جمعیّت حدّاکثری شیعی بود؛ همان مردمی که به تمامی در برابر جریان های صلیبی و صهیونی مقاومت می کردند.
بخشی دیگر از نقش آفرینی سلفی تکفیری و وهّابیون در شرق اسلامی را در حرکت خزنده جغرافیای خاکی «ایران» باید ملاحظه کرد و آن را به عنوان قطعه دیگری از پازل بزرگ نقش آفرینی سلفی تکفیری در معادلات سیاسی، اجتماعی شرق اسلامی مورد بازخواست قرار داد.
سلفی تکفیری، «بلوچستان» ایران را به دلیل مرز مشترک با «پاکستان» و «افغانستان» مرکز توجّه خود قرار داده است. آنان پس از چند تجربه و از جمله راه اندازی مدارس علمیّه و تربیت طلّاب سلفی و گسیل آنان به مناطق مختلف، برای نقش آفرینی در معادلات اقتصادی، اجتماعی و پس از آن سیاسی دورخیز کردند. سلفی ها با استفاده از استراتژی مهاجرت و کوچ و با استفاده از سرمایه های دولت های «سعودی»، «قطر» و «امارات متّحده»، سعی در مهاجرت دادن جمعیّتی از سلفی ها و وهّابیون به نقاط مهم و استراتژیک شیعه نشین، مانند «خوزستان»، «خراسان» و... کردند و با تملّک تدریجی اراضی و اماکن مهمّ تجاری و حتّی مسکونی، جزایری پراکنده را چونان لکّه های نفتی پراکنده در اقیانوس به وجود آوردند. می شد حدس زد که با تزریق تدریجی سرمایه های وارداتی و دامن زدن به فعّالیت های تبلیغی، از طریق درس آموخته های مدارس سلفی تکفیری، همچون حوزه های مستقرّ در «پاکستان» و «افغانستان»، موجی از شبهات اعتقادی، همه مرزهای خاکی و فرهنگی منطقه را در هم ریخته و مناسبات با ثبات سیاسی، اجتماعی را به موقعیّت ژله ای و لغزان تبدیل خواهد نمود.
غفلت سازمان ها و نهادهای سیاسی، اجتماعی ایران از این امر، طیّ قریب به دو دهه، مماشات دولت های لیبرال منش و آلوده به آموزه های جامعه باز (لیبرال سرمایه داری) در برابر این جریان و حرکت های هدف دار و موذیانه جریان سلفی تکفیری، موجب شد تا امروزه شاهد بزرگتر شدن لکّه ها و تولّد زمینه های ناهنجاری های سیاسی، اجتماعی باشیم.
شهوت ایجاد مناطق تجاری و برکشیدن مجتمع های تجاری و تفریحی در میان بسیاری از صاحب منصبان و مقامات ملّی و استانی در دهه هشتاد و نود ایران و آمادگی سرمایه داران سلفی برای ولخرجی در این میدان با اتّکا به دلارهای نفتی عربی، سبب شد تا هر روز بر وسعت این لکّه ها افزوده شود.
استان های «فارس»، «هرمزگان»، جزایرایرانی مستقرّ در «خلیج فارس» و بالأخره استان «خراسان» از مناطق مهم و هدف گذاری شده این جریان سلفی و تکفیری بودند.
اگر به این مجموعه، استراتژی کاهش جمعیّت ایران -که طیّ دو دهه اخیر با حمایت های سازمان های جهانی و دولت های وقت، به تمام معنا محقّق شده است- بیفزاییم و نیم نگاهی به اتّخاذ استراتژی افزایش جمعیّت سلفی از سوی مولوی های متمایل به جریان سلفی و وهّابی سعودی بیندازیم، درمی یابیم که چگونه هلال سلفی در برابر هلال شیعی مورد ادّعای غرب شکل می گیرد.
با یک ماشین حساب ساده جیبی می توان آینده قومی را که نرخ رشد جمعیّت آنها به 4/1رسیده است، محاسبه کرد و شمایی از موقعیت اجتماعی، سیاسی آنان را به دست آورد.
نشریه «اکونومیست» طیّ گزارشی برای دوره زمانی بین 2008 تا 2015م. ایران را در زمره کشوری که کم ترین نرخ رشد جمعیت را در «خاورمیانه» خواهد داشت، معرفی کرده است. بر اساس پیش بینی بانک جهانی، قطر و امارات با بیشترین نرخ رشد (به ترتیب 6/5 و 9/4) رو به رو هستند؛ در حالی که ایران، نرخ رشد 3/1 % را تجربه خواهد کرد.
رشد نامتعادل جمعیّت در نقاط مختلف کشور، بی تردید بروز بی تعادلی در مناسبات سیاسی، اجتماعی را در پی خواهد داشت.
آن زمان که مولوی اسماعیل زهی، به هم کیشان خود توصیه کرد: آقایان! علیکم بالمشهد! خودش هم تصوّر نمی کرد که پیام ایشان در هم سویی با استراتژی سلفی های تکفیری و وهّابیون سعودی، در غفلت تمام مسئولان ذی ربط از طرح های خصمانه ائتلاف صلیبی، سلفی و صهیون، چه پیامدهایی را در پی خواهد داشت.
این صلای سلفی، مسیر بسیاری از فعّالیت های اهل سنّت، سلفی ها و حتّی وهّابیون را عوض کرد. در واقع آنان بزرگ ترین پایگاه و پایتخت معنوی شیعیان ایران را نشانه رفتند.
در کوتاه ترین زمان و در سکوت مسئولان پایتخت معنوی ایران، فعّالیت فرهنگی، اقتصادی وهّابیون آغاز شد و به رغم هشدار مراجع عالی قدر شیعی، فعّالیت ها گسترده شد تا آنجا که برخی مسئولان، با غفلت از همه آنچه که پیش از این بیان شد، همّت خود را مصروف شکستن موانع و مبسوط الید ساختن این جریان ساختند.
روزی امام خمینی(ره) درباره وهّابیت فرموده بود:
مگر مسلمانان نمی بینند که امروز، مراکز وهّابیت در جهان به کانون های فتنه و جاسوسی مبدّل شده اند که از یک طرف اسلام اشرافیّت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملّاهای کثیف درباری، اسلام مقدّس نماهای بی شعور حوزه های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلّت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومان و پابرهنه ها و در یک کلمه، «اسلام آمریکایی» را ترویج می کنند و از طرف دیگر، سر بر آستان سرور خویش، آمریکای جهان خوار می گذارند؟
بی تردید، چنان که این سیر ادامه پیدا کند، در جغرافیای سرزمین ایران، این لکّه ها بزرگ و بزرگ تر می شوند و در هیئت مجمعی از جزایر، تمامیّت جغرافیای فرهنگی و خاکی شیعه خانه امام زمان(ع) را به مخاطره جدّی خواهد انداخت؛ بلکه در گستره وسیع تر، جهان اسلام را صد بار بدتر از دوره استعمار کهنه و نو، در چنگال جهان خواران خواهند افکند. چنان که پیش از این ذکر آن رفت، با اجرای طرح خاورمیانه بزرگ، شرق اسلامی بیش از هر زمان، تضعیف و استکبار صلیبی و صهیونی بیش از هر زمان، تقویت خواهد شد.
1. تعدّی و تجاوز به حدود و ثغور تفکّر، فرهنگ و معتقدات ولایی شیعی و هتک حرمت ارزش ها و مقدّسات مؤمنانه اهل بیت(ع)؛
2. بسط فرقه گرایی و قومیّت گرایی در ایران؛
3. تضعیف زبان ملّی؛
4. درهم شکسته شدن وحدت ملّی و اتّحاد مذهبی؛
5. گسترده شدن دامنه شبهات درباره جمله معتقدات و باورهای دینی و معنوی شیعی؛
6. بروز نوعی همگرایی در سیاست داخلی و خارجی با سوگیری های کشورهای حاشیه خلیج فارس، به نفع استکبار جهانی (ائتلاف صلیب و صهیون)؛
7. مذهب گریزی جوانان؛
8. نشت اطّلاعات مهم و محرمانه (سیاسی، اقتصادی، نظامی و...) شیعه خانه امام زمان(ع) به خارج، از مسیر وابستگان به جریان های سلفی؛
9. تضعیف موقعیت ایران اسلامی در منطقه و در سطح بین المللی؛
10. به خطر افتادن اماکن مقدّس مذهبی شیعیان در برابر ایران؛
11. رویارویی سیاسی، اجتماعی و حتّی نظامی فرق مذهبی.
12. از بین رفتن دیوارهای حفاظتی شیعه خانه امام زمان(ع) در اثر عقب نشینی مرحله به مرحله مسئولان سیاسی، اجتماعی در معاملات و مناسبات خود، در قبال سلفی ها. متأسفانه این عقب نشینـــی مرحله ای، به بهانه حفظ وحدت میان مسلمانان اتّفاق می افتد در حالی که اساساً جریان های سلفی تکفیری و وهّابی مورد اشاره، هیچ نسبتی با فِرَق چهارگانه مذهبی برادران اهل سنّت ندارند.
1. فراموش شدن حقّ مسلّم مظلومان «فلسطین» در برابر صهیونیسم جهان خوار؛
2. کشیده شدن دیوار حفاظتی و امنیّتی ویژه ای با حذف همه تهدیدات پیرامون رژیم اشغالگر قدس؛
3. تحقّق طرح صلیبی و صهیونی خاورمیانه بزرگ (با ایجاد کشورهای مستقلّ «کردستان»، «بلوچستان» و. ..)؛
4. شکسته شدن همه طرح ها و پروژه هایی که سعی در ایجاد اتّفاق و اتّحاد میان ساکنان کشورهای اسلامی علیه استکبار جهانی دارند؛
5. از بین رفتن همه زمینه های لازم برای همگرایی مستضعفان در شرایط سخت آخرالزّمانی و در هنگامه یاری رساندن به جبهه حق در امر حذف موانع ظهور مقدّس و زمینه سازی برای آن؛
6. انهدام و انعدام بیش از پیش اماکن مقدّس مرتبط با فرهنگ شیعی و اهل بیت (ع)؛
و...
بر همه مردم و به ویژه مسئولان، فرض است که بدانند، شیعه خانه امام زمان(ع) امانتی است که حفاظت و حراست از جغرافیای خاکی و فرهنگی آن در تکلیف ذاتی آنان است. هیچ دولتی حق و اجازه آن را ندارد که در آرزوی قدرت بیشتر و امکان افزون تر، بر دیواره های حفاظتی و حراستی این شیعه خانه لطمه وارد نماید و در گمان کسب وجاهت در میان برخی قبایل و اقوام یا مجامع صلیبی و صهیونی، بنیان های این دیار را دچار آسیب جدّی و غیرقابل جبران کنند.
ای کاش، مسئولان صاحب جاه و نام و عنوان، در کنار مطالعه علوم انسانی غربی فراماسون زده، سری در میان کوثر زلال روایات حضرت معصومان(ع) فرو می بردند و موقعیت امروز و فردای جهان و حتّی خود را در آینه آن می دیدند تا دریابند که به حقیقت موظّف به چه نوع وضع گیری در میان مناسبات خرد و کلان داخلی و خارجی اند.
ای کاش، همه ما، متذکّر این امر می شدیم که چشمی نظاره گر و مردی منتظر ماست. آیا در ما آمادگی تمام برای لحظات سخت بازپرسی اش وجود دارد؟ آنگاه که از ما درباره آنچه بر سر امانت های ایشان آورده ایم، خواهد پرسید؟ مردی که تعهّد هیچ طاغوتی به گردن نخواهد داشت.!
والسّــلام
1. ر.ک. کتاب «غرب و آخرالزّمان»، اثر نگارنده، از سلسله انتشارات هلال.
2. جامعه خبری تحلیلی الف، چهارشنبه 14 اسفند 1392
کلمات کلیدی:
پیش از این، در یکی از شماره های «موعود»، سرمقاله ای با عنوان «ائتلاف خونین صلیب، سلفی و صهیون» ارائه شد و در آن، به اجمال از هماهنگی و اتّفاق طرّاحی شده سه جریان سیاسی، اجتماعی صلیبی، سلفی و صهیونی پرده برداری گردید. آن سر مقاله دست به دست گشت و ده ها هزار نفر از طریق شبکه های اینترنتی نظاره گرش شدند. در مدّت زمان اندکی، در پی آنچه که در «شرق اسلامی» [خاورمیانه] و در میان کشورهای اسلامی رخ داد، بر همگان مکشوف شد که چگونه این سه جریان - به ظاهر دور از هم- در ائتلافی نامقدّس، کمر به انهدام و انعدام سازمان یافته محرومان و مستضعفان این خطّه از خاک خدا بسته اند.
نکته جالب توجّه این بود که سران ائتلاف خونین، جامعه مستضعف شیعی را هدف و سیبل خویش قرار داده و از آنها، به عنوان اصلی ترین دشمنان خویش یاد می کردند و انعدام آنان را سبب تضمین امنیّت خویش می شناختند؛ در حالی که در جغرافیای جهان، اینان در زمره مستضف ترین اقوام ساکن کره خاک شناخته می شدند؛ چنان که در میان همه ساکنان کشورهای مسلمان و عربی حوزه «خلیج فارس» و «آفریقا» در زمره محروم ترین مردم بودند.
پس از این ائتلاف نامقدّس که پیش تر در مجامع مخفی (فراماسونری، شوالیه های مالتا و...) رقم خورده بود، ائتلاف صلیب، سلفی و صهیون لشکر آراست و چونان قشون مغول، پهنه شرق اسلامی را درنوردید تا از «پاکستان»، «عراق» و «سوریه»، نشانی جز ویرانی و آشفتگی و پریشان حالی باقی نماند. آنچه در این میانه گم شد و در غوغای میدانی نیروهای نظامی از یک سو و رسانه های اجتماعی فراگیر و وابسته به ائتلاف، از دیگر سو از یادها رفت. کین جویی مزمن صلیبی ها و صهیونیست ها علیه مسلمانان و مستضعفان بود که طیّ همه قرون گذشته و از جمله، دویست ساله اخیر (حضور استعمارگران در شرق اسلامی)، بر همه مقدورات و مقدّرات مستضعفان و مسلمانان سایه انداخته بود.
آن همه کشمکش و غوغای میدانی، دیگر مجالی برای بازشناسی جریان های ماسونی، محفل نشینان ایلومیناتی و کینه ریشه دار یهودیّت صهیونیستی فراهم نیاورد، دیگر هیچ کس از استراتژی یهودیانه تصرّف نیل تا فرات و سرزمین انجیلی مورد ادّعای مسیحیان صهیونیست و عطش سیری ناپذیر غرب برای بلعیدن شرق نپرسید و به عکس، همگان اتّفاق و اتّحاد فرزندخواندگان یهود (خاندان سعودی) با سران صلیب و صهیون را ممدوح و پسندیده جلوه دادند. بدین ترتیب، صلیبی ها از سویی، صهیونیست ها از دیگر سو و سفلی ها، به نیابت از دو جریان صلیبی و صهیونی و به عنوان آلت فعل آنان، بر سر این منطقه، بلایی آوردند که برای اثباتش، نیاز به هیچ سندی نیست. بی تردید، این واقعه خونین، برای این گروه ائتلافی در زمره کم هزینه ترین یورش به سرزمین های اسلامی در طول تاریخ بوده است. آنان، بی هیچ معونه و بی هیچ خسارت مالی و جانی، به همه اهداف از پیش تعیین شده خود رسیده بودند و چون شیاطین، قهقهه سرمی دادند.
1. به استناد آرای فلاسفه تاریخ و نظریّه پردازان و تحلیل گران سیاسی، اجتماعی غربی در حوزه فرهنگی و تمدّنی، غرب رو به سقوط و نگون بختی گذارده و اقرار به پایان تاریخ خود آورده بود؛1
2. جهان محرومان و مستضعفان، مهیّای نوعی بیداری عمومی و رویارویی فرهنگی و تمدّنی با غرب می شد؛
3. فرصتی مغتنم برای یکپارچه شدن و اتّفاق مسلمانان (شیعه و سنّی) علیه صهیونیسم جهانی فراهم آمده بود؛
4. اسلام با سرعت، همه جغرافیای غرب را در می نوردید و...
با ملاحظه این شرایط، سران دولت های صلیبی و صهیونی، به امید رهایی از این شرایط دشوار، به این امر واقف بودند که تنها با یارگیری از میان کشورهای اسلامی و اعطای نیابت به آنها، به منظور راه اندازی ماشین کشتار بی رحمانه، می توان به اسم اسلام و اسلام خواهی تیغ های آخته را به دست خود مسلمان بر اعضا و جوارح آنان فرود آورد و در همان حال، انگشت اتّهام را از خود دور ساخت. این واقعه، فرصت مغتنمی را در اختیار سران صلیب و صهیون قرار می داد تا به ساکنان غرب، خشن ترین چهره از اسلام و مسلمانان را نشان داده و تاریخ مرگ خود را به عقب اندازند.
آنان گمان می بردند، بدین وسیله از رشد اسلام گرایی در غرب نیز خواهند کاست.
اگر چه سران مجامع مخفی و رهبران دو جریان صلیبی و صهیونی، گمان می بردند که تأسیس مرحله ای حکومت جهانی بنی اسرائیل، فراهم آوردن تضمین لازم برای امنیّت تمام عیار اسرائیل و غارت منابع ثروت شرق اسلامی در گرو اجرای طرح خاورمیانه بزرگ است، امّا به خوبی می دانستند اجرای مرحله به مرحله این پروژه نیز منوط به ایجاد شرایط سیاسی، امنیّتی خاصّی است که متضمّن تحقّق آن باشد. اجرای پروژه مهمّ خاورمیانه بزرگ که، جابه جایی گسترده مرزهای جغرافیایی را به همراه داشت، بدون یارگیری از میان کشورهای مسلمان و پرهیز از رویارویی مستقیم غرب با مسلمانان ممکن نبود؛ زیرا در این صورت، ساکنان شرق اسلامی با همه تجربه های قبلی، یکپارچه در برابر هجوم صلیبی،صهیونیستی می ایستادند. در این مرحله نیز آنان، آلت فعل خویش را شناسایی کرده بودند.
سلفی های تکفیری، مستعدّترین جماعتی بودند که با حمایت مجامع صلیبی و صهیونی آمریکا و اروپا می توانستند زمینه ساز تحقّق پروژه خاورمیانه بزرگ باشند. از نظر استعمارگران کهنه کار؛
• متفرّق ساختن دولت های اسلامی و رخنه در اتّحاد واتّفاق نیم بند آنان،
• دامن زدن به گرایش های قومی و قبیله ای،
• تضعیف دولت ها در هنگامه دفاع و حراست از جغرافیای خاکیشا ن و متزلزل ساختن پایه های حکومتی آنان، همگی شرایط تحقّق مراحل پایانی طرح خاورمیانه بزرگ را فراهم می آوردند و از این مسیر، سرزمین فراخ شرق اسلامی، بیش از پیش تضعیف و مهیّای بلعیده شدن می گشت.
شایان ذکر است، اصطلاح خاورمیانه جدید، برای اوّلین بار توسط کاندولیزا رایس در ماه ژوئن سال 2005م. مطرح شد. او از این طرح، از آن به عنوان درد زایمان، به معنای نیاز جدّی برای ایجاد کشورهای جدید و تازه تأسیس یاد می کرد. هدف طرح خاورمیانه بزرگ، تقسیم منطقه خاورمیانه به کشورهایی متعدّد بر اساس اقلیّت ها و طوایف موجود در آن است که اوّلین رهاورد این سیاست، ایجاد نزاع بی پایان منطقه ای است.
این طرح، حکایت از آن دارد که قدرت های غربی صلیبی و رژیم صهیونیستی در ادامه سیاست های استعماری گذشته خود، در صدد تعیین مرزهای جدید جغرافیایی برای خاورمیانه هستند.
اتّحاد صلیبی، صهیونی در صدد تجزیه کشورهای اسلامی، مانند «ایران»، «ترکیه»، «عراق» و «پاکستان» بودند و تحقّق این پروژه را که به نوعی از آن می توان به عنوان جنگ صلیبی نو یاد کرد، در گرو درهم ریختن ثبات این کشورها و آلوده کردنشان به نزاع های قومی و مذهبی می دیدند با امری که سلفی ها به تمامی از عهده آن برمی آمدند. شایان ذکر است که فرقه وهّابی با تجدید حیات سلفی گری در قالب جدید و در قرن سیزدهم هجری، به همین منظور طرّاحی و ساخته و پرداخته شده بود.
امید طرّاحان پروژه خاورمیانه بزرگ این بود که با جدا کردن بخش هایی از کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه و پاکستان و ایجاد کشورهای کوچک تر با محوریّت قبایل و اقوام کُرد، تُرک و بلوچ، برای همیشه خطر را از خود دور ساخته و مجال کنترل کامل و سلطه بلامنازع بر منابع سرشار انرژی را در این منطقه فراچنگ آوردند.
نمایندگان بومی ائتلاف صلیب و صهیون در مرکز جهان اسلام، یعنی «عربستان سعودی» و پس از آن، سایر دولت های عربی حاشیه بخش جنوبی خلیج فارس، با دامن زدن به گرایش های متعصّبانه و جاهلانه قومی و مذهبی اموی، غرب را از راه میانه و بی هیچ هزینه، به مقصد رساندند. در پی این واقعه، ابتدا «افغانستان» و پس از آن «عراق» و «سوریه» درگیر با خونبارترین منازعات تاریخ دویست سال اخیر شدند و همه توان خود را در مقابل این اتّحاد شوم از دست دادند.
در پی زنجیره این وقایع، یهودیّت صهیونیستی، از تیررس مسلمانان خارج شد و هیئت متّحدی بی نظیر در کنار دولت های به ظاهر مسلمان منطقه، یعنی عربستان، «قطر»، «امارات متّحده عربی» و «اردن» قرار گرفت. به این ترتیب یهودیت صهیونیستی موقعیت خود را، به عنوان خصم کین جوی درجه اوّل برای مسلمانان، به موقعیت شریک در منافع و رفیق مجامع تغییر داد.
این موج در مراحل دیگر، به شمال آفریقا (مصر و...) رسید و در سیر تکوین خود، همه خطرات را از رژیم اشغالگر قدس و غاصب سرزمین های اسلامی دور ساخت.
از بین بردن پتانسیل و قدرت مجاهدان شیعی در منطقه و زمینه سازی شرایط برای تحقّق پروژه شیطانی خاورمیانه بزرگ، تنها میادینی نبودند که سران صلیب و صهیون، جریان سلفی و وهّابی را بدان وارد ساختند. مطالعه عملکرد این جریان از بدو تأسیس، توسط «بریتانیای کبیر» تا به امروز، وجوه دیگری از نقش آفرینی این جریان بر ساخته استعماری را نمایان می سازد.
چه کسی می تواند ادّعا کند که طیّ سه دهه گذشته، یک گلوله خمپاره از سوی دولت های عربی به سوی اسرائیل شلّیک شده است؛ درحالی که وهّابیون سلفی و رژیم صهیونیستی طیّ شصت سال گذشته، هماره حملات نظامی، سیاسی و اقتصادی خود را متوجّه شیعیان ساخته اند. سوریه، لبنان و ایران، به عنوان کشورهای خطّ مقدّم، سینه در سینه یهود دادند و سران رژیم های عربی، در سازمان های جهانی، نرد عشق با سران صلیب و صهیون باختند و آنان را به عنوان متّحد استراتژیک خود برگزیدند.
کلمات کلیدی:
ابن تیمیه به سبب همین عقایدش، سه بار به دستور علمای اهل سنّت، دستگیر و زندانی شد. دفعة آخر گفتند همین جا بماند تا بمیرد و در سال 728 هـ. ق. در قلعة دمشق مرد.
علمای بسیاری علیه ابن تیمیه فتوا داده اند. برخی از آنها خیلی تند است. یکی از آنها قاضی ای بود که در زمان مرگ او اعلام کرد: هرکس اعتقاد ابن تیمیه داشته باشد، خونش حلال و مالش هدر است. محمّد حنفی بخاری (متوفی 741 هـ. ق.) اعلام کرده است که هرکس به ابن تیمیه شیخ الاسلام بگوید، کافر است. همه وهّابی ها الآن به او شیخ الاسلام می گویند. از عسقلانی بزرگترین شارح بخاری نقل شده است که گفتة علمای اهل سنّت دربارة ابن تیمیه دو بخش شده اند: عدّه ای به خاطر تجسّم خداوند او را کافر می دانند و عدّه ای معتقدند که او منافق است؛ چون راجع به حضرت علی(ع) سخنان زشتی بیان کرده است و می گوید: نظر من دومی است. دیدگاه های علمای اهل سنّت دربارة او کتاب مفصّلی با مطالبی تند شده است.
ذهبی (متوفی 748 هـ. ق.) نامة تندی به او نوشت با عنوان «الاعلان بالتوبیخ» که: ای بدبخت مجهول الهویّه یا مشکوک النّسب، نگاه کن دور و بر تو چه کسانی جمع شده اند؟ یک عدّه آدم های بی سواد کودن، کذّاب، کندذهن، احمق، خفیف العقل سفیه خشک ظاهر الصلاح نفهم. اگر باور نداری می توانی آنها را امتحان کنی. الآن وهّابی ها و طالبانی ها را نگاه می کنیم و دقیقاً همین ویژگی ها را در آنها می بینیم.
ابن تیمیه مرد و تمام شد و شاگردش ابن قیّم جوزی هم راه به جایی نبرد. تا اینکه در سال 1111 هـ. ق. یا 1115 هـ. ق. یا این حدود در «عییّنة عربستان» محمّدبن عبدالوهّاب به دنیا آمد و این تفکّرات را از قبر بیرون کشید و زنده کرد.
کسانی که طرفدار محمّدبن عبدالوهّاب شدند، بسیارشان حنبلی نسب هستند و به آنها وهّابی می گویند؛ کسانی که تابع ابن تیمیه ماندند ولو حنفی باشند؛ مانند طالبان، به آنها سلفی می گویند. اینها لزوماً فقهشان با هم یکی نیست. حنفی ها در شبه قارّه هند و پاکستان دو تیره اند و همیشه هم با هم جنگ دارند. طالبان از آنها درست شده است. ایدئولوژی آنها از ابن تیمیه گرفته شده است؛ امّا مکتب فقهی شان را عوض نکرده اند و حنفی مانده اند. بنابراین امروزه سلفی ها پیروان ایدئولوژی ابن تیمیه هستند با هر مکتب فقهی که باشند.
وهّابی ها مدّتی است که سعی دارند از اسم وهّابی ها فاصله بگیرند و خود را سلفی بنامند. چرا؟ چون وهّابی بودن به معنای این است که اینها پیرو کسی هستند که در قرن دوازده آمده است. این خودش بدعت است. دوازده قرن با وحی فاصلـــه دارند؛ امّا اگر بگویند سلفی هستیم، خود را متّصل با وحی معرّفی می کنند. به همین سبب چند سالی است که وهّابی ها از اسم وهّابی فاصله گرفته اند. این مشکل بزرگی را از سر راه آنها بر می دارد.
محمّد بن عبدالوهّاب، همان تفکّرات ابن تیمیه را آورد با این تفاوت که شمشیر ابن سعود نیز همراه او بود. تکفیر هم توسط عبدالوهّاب پایه ریزی شد و تئوری های ابن تیمیه را عملیاتی کرد؛ امّا در حرف های محمّدبن عبدالوهّاب هست که با ابن تیمیه تفاوت وجود دارد که محمّدبن عبدالوهّاب با راهنمایی ابلیس از معضلی که در آن گرفتار بودند، نجات یافته است. او قائل به اجتهاد آزاد شده است؛ یعنی می گوید ما لازم نیست که فقه مخصوصی داشته باشیم؛ بلکه او و پیروانش معتقدند همان گونه عمل می کنند که صحابه پیش از ایجاد فرقه های فقهی عمل می کردند. همین قدر که به یکی از اصحاب ربطی پیدا کند، کافیست. چون اگر تابع فقه خاصّی باشند، دست و بال عملشان محدود می شود و با این حربه از این تنگنا در رفتند. امروزه این تفکّر سلفی گری، تقریباً همین هایی است که گفتیم.
این تفکّر در کشورهای مختلف تابعانی دارد. این تابعان اگر که اسلحه دست گرفتند و کشتار کردند، به آنها تکفیری می گوییم. ممکن است کسی سلفی باشد؛ ولی خطری هم برای شیعیان نداشته باشد. کسی مثل مُرسی، که نمی کشد ولی در برابر کشتار شحاته شیعیان سکوت می کند، در جلسات تکفیری ها هم شرکت می کند، خطر آفرین است. و این همان کسی است که دستور داده بود همة مدارس شیعی غیر از مدرسه احمدبن الحسن یمانی مدّعی را ببندند. بالأخره ابلیس راهنمایی می کند از طریق عربستان و جا های دیگر.
الآن سلفی های ارتجاعی داریم و جدید. «اخوان المسلمین» هم سلفی هستند. بعضی از اینها سیاسی اند، برخی اعتقادی و برخی تکفیری که تفکیک آنها مجال مفصّل دیگری می طلبد.
عرض شد به پیروان محمّدبن عبدالوهّاب، به اصطلاح وهّابی می گوییم؛ ولی آنها هم دارند نام وهّابی را از خود برمی دارند، به دو دلیل: یکی اینکه خودشان را به تاریخ وحی بچسبانند؛ دوم اینکه سلفی ها را به لحاظ اعتقاد و امکانات زیر چتر خودشان بیاورند و از حمایت آنها استفاده کنند. الآن نفوذشان فقط با پول است.
این ماجرا برمی گردد به همان اجتهاد آزاد. طبق هیچ فتوای اهل سنّت و طبق هیچ کدام از ابزارهای صدور فتوا، عقل، قرآن و هر ابزار دیگری، نمی توان چنین فتوایی صادر کرد. البتّه در عمل، اگر آن شیخی که این فتوا را داد، آن را الآن پس بگیرد، دیگر فایده ای ندارد، چون این فتوا جریانی در میان همة سلفی ها ایجاد کرد و هنوز هم ادامه دارد.
ما در مورد متعه، مورد دیگری هم در میان عقاید سلفی ها سراغ داریم که آنها اسم آن را می گذارند مسیار. جالب است! من شما را ارجاع می دهم به کتاب صحیح بخاری، کتاب «الحِیَل، باب النّکاح». در آنجا چهار مورد به متعه اشاره کرده است.
هرکه گریزد ز خرابــات شــاه
بارکش غــول بیابـان شــود
می گوید اگر زنی به ازدواج با مردی رضایت نداشته باشد و مرد دو شاهد دروغین بیاورد که به ازدواج او شهادت دهند و قاضی ازدواج با او را تثبیت کند و هرچند مرد می داند دروغ است ولی اجازة نزدیکی با زن را دارد. این کتاب همان کتابی است که بخاری می گوید برای هر روایتش وضو گرفتم و استخاره کردم و نوشتم. جالب است متعه ای را که رسول خدا(ص) فرموده حرام است و این ازدواج های زوری حلال!
• با تشکّر از شما که قبول زحمت کردید.
• من هم از شما سپاسگزارم و امیدوارم از این گفت وگو حاصلی قابل عرضه به امام عصر(ع) نصیب ما شده باشد.
کلمات کلیدی:
علّامه حلّی کتاب های متعدّدی نوشته است، در فقه، در اصول، عقاید، تفسیر، احکام و... ایشان چند دوره فقه برای مردم و علما، مبسوط و مختصر و. .. دارد؛ امّا دربارة عقاید، چون مبتلا به زمانه هم بود، مرتّب کتاب می نوشت. او کتابی نگاشت به نام «منهاج البرائه» این منهاج چیزی است که ابن تیمیه برایش ردیّه می نویسد. برای آنها این خیلی سخت بود که بدون اینکه قطره ای خون از دماغ کسی بیاید، دولت مغول را علّامه از دستشان خارج کند. کتاب «منهاج السّنه» را که کتاب بسیار مفصّل و نسبت به کتاب علّامه بسیار قطور است، در ردّ منهاج البرائه کم حجم علامّه می نویسد. تا چاپ 12 جلــدی این کتاب را من دیده ام. این کتــاب را می توان جریــان ساز ترین کتاب تشیّع دانست. «الصّواعق المحرّقه» ابن حجر عسقلانی در ردّ آن نوشته شده، بعد «کابلی» نامی، شرح و بسط الصّواعق المحرّقه را می نویسد. بعد ولی الله دهلوی هم آن را شرح و بسط بیشتری می دهد و «تحفه اثناعشریّه» را می نویسد. بعد تحفه اثنا عشریّه باعث می شود بزرگترین ردیّه های شیعه نوشته بشود؛ یعنی «تشیید المطاعن» در هفده جلد و «عبقات الأنوار» که هنوز هم این جریان سازی ادامه دارد.
عمدة انحراف های ابن تیمیه در سه محور جمع می شود:
محور اوّل: توحید و دربارة خداست. عقیدة او دربارة صفات خبریّه، یعنی آیاتی که در قرآن دربارة صفات خداوند نازل شده است، مثل: «یدالله فوق ایدیهم» که خدا دست و پا و گوش دارد، این است که معنای ظاهری آیات درست است؛ یعنی خداوند دست و پا و چشم دارد. خدا را اینجا مرکّب می کند و خدای مرکّب محتاج است و دیگر «صمد» نیست؛ برای حرف زدن نیاز به زبان و برای کار کردن نیاز به دست و برای راه رفتن نیاز به پا دارد. این ایراد ما به اعتقاد تجسیم است.
ما در قرون ابتدایی اسلام، فرقه های مجسّمه و مشبّهه را داشته ایم؛ کسانی که معتقد بودند که خداوند جسم دارد و فلان شکل را دارد و شبیه ماست؛ مسلمانان این گروه ها را تکفیر می کردند. سلفی ها اعتقاد دارند که خداوند دست دارد؛ امّا دستش شبیه ما نیست و با این توجیه، از اتّهام تجسیم می گریزند.
غیر از اینها، اشکالی که به عقیدة سلفی ها وارد می باشد، این است که چگونه خدا احتیاج به پا دارد؛ ولی موجودی را خلق کرده است که خودش پا ندارد: مار، ماهی و امثال آنها. اگر ما احتیاج خداوند به یکی از این اعضا را اشکال کنیم، آنگاه احتیاج به باقی اجزا نیز نخواهد داشت. اگر قرار باشد که خداوند برای حرکت نیاز به پا داشته باشد؛ ولی مار نداشته باشد، آن وقت توانایی مار از خداوند بیشتر می شود؛ در حالی که می دانیم که مار مخلوق خداوند است. ما خدای سلفی ها را قبول نداریم و آن را مانند خدای «تورات» نمی دانیم که فلان جا تکیه داد و با فلانی کشتی گرفت و. .. در واقع این خدا بتی ذهنی و نادیدنی است. وقتی چیزی محتاج شد، در زمان و مکان هم محدود می شود.
یهودیان می گویند: خداوند ما را شبیه خودش آفریده است؛ این عقیده درست شبیه عقیدة ابن تیمیه است.
علاوه بر این باید دقّت داشت که سابقة ابن تیمیه نیز با یهودیان پیوند دارد. ابن تیمیه از «حرّان»، محلّ سکونت «صابئی ها»، به عنوان یکی از شاخه های یهود مهاجرت کرده است و نسبش هم مجهول است و اصلاً نمی توان عرب بودنش را اثبات کرد و معلوم نیست از کدام قبیلة عرب است. عقاید او به یهودیان شبیه است. اصلاً چرا ما قائل به صابئی بودن ابن تیمیه نشویم؟
محور دوم اعتقادات ابن تیمیه، توسعه دادن به معنای شرک و کفر و بدعت است. هر آنچه مربوط به اموات می شود، از نظر سلفی ها شرک و کفر است: یعنی سفر برای زیارت، خود زیارت، دست زدن به قبر، حرف زدن با مرده، توسّل، تبرّک، سیاه پوشیدن برای وفاتش، شادی و جشن گرفتن برای ولادتش، حاجت خواستن، قربانی کردن، بلند کردن سنگ قبرش، گنبد ساختن، تعمیر سنگ قبر، تزئین قبر و. .. حتّی اگر این قبر، مزار پیامبر اکرم (ص) باشد؛ در حالی که در گذشته این مراسم ها برای مزار پیامبر(ص) برگزار می شد؛ آن هم توسط اهل سنّت. پس با نگاه آنان، اهل سنّت در طول هزار سال قبلش، همه کافر بوده اند. استدلالشان هم این است که مردم برای حاجت خواستن نزد قبر می آیند؛ در حالی که باید از خدا بخواهند. وقتی از آنها حاجت می خواهند، پس یعنی آنها را خدا می دانند و با این تفکّر، آنها مانند بت پرستان که از بت حاجت می خواستند، دچار شرک شده اند و بیش از یک خدا را قبول دارند. مشرک هم مرتّد است و مرتّد هم قتلش واجب است و بروید او را بکشید! جالب است که دلیل آنها در این موضوع، عقلی است، در حالی که در باقی مسائل ظاهر را قبول دارند و عقل و استدلال را قبول ندارند. چون ما در اینجا روایتی نداریم که مثلاً توسّل به میّت کفر است؛ در حالی که آیة خلاف آن را داریم «کما یئس الکفّار من اهل القبور»، پس استدلال آنها برای اینکه این توسّل شرک و کفر است، عقلی است، اگر راست می گویید این عقل و استدلال را در جاهای دیگر هم قبول کنید، این مطلب را ندیدم کس دیگری متذکّرش شده باشد.موضوعات مربوط به اموات در باورهای ابن تیمیه حدود سی مورد می شود؛ به گونه ای که برخی می گویند گویا بند ناف ابن تیمیه را داخل قبرستان انداخته بودند.جالب است بدانید یهودیان اعتقاد دارند برای اینکه وضع اقتصادی مردم خوب نشود، باید قبرستان ها را بیرون شهرها قرار دهند تا مردم ارتباط نزدیکی با مردگان برقرار نکنند.
سومین محور انحراف های عقاید ابن تیمیه، انکار فضائل و مناقب اهل بیت(ع)، به خصوص حضرت امیر(ع) است. به طور کلّی آنها قربی در این آیه که می فرماید: «لا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی. ..» را دربارة اهل بیت(ع) نمی دانند؛ در حالی که 45 محدّث سنّی به آن اقرار کرده اند. یا مثلاً آیة «إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُون » را می گویند دربارة حضرت علی(ع) نیست. در «احقاق الحق» و «الغدیر» اسم 66 محدّث سنّی آمده که تأیید کرده اند که این آیه دربارة امیرالمؤمنین علی(ع) است. او مطالب آن علمای سنّی را می گوید جعلی و ضعیف است و. ..
سلفی ها، حدیث «انا مدینه العلم و علیٌّ بابها» و این که عمّار را فئه باغیه(گروه شورشی) می کشند، جعلی می دانند؛ این را که ابن عبّاس شاگرد حضرت علی(ع) بوده است، دروغ می دانند. می گویند؛ خلافت علی(ع) را همه قبول نداشتند؛ زیرا خلافت علی(ع) مورد قبول اهل شام نبود. خلافت علی(ع) مورد قبول اهل حل و عقد (نخبگان جامعه) نبود. امنیّت و آرامشی که در زمان سه خلیفة اوّل و به خصوص عثمان برای مؤمنان وجود داشت، در زمان علی(ع) نبود. علم علی(ع) از ابوبکر است و با این حدیث، مقام ابوبکر را از مقام رسول خدا(ص) بالاتر می برد؛ زیرا به زعم او، پیامبر(ص) در مدّت بیست و سه سالی که در کنار علی(ع) در «مکّه» و «مدینه» بود و پیش از آن، ایشان در خانة رسول خدا(ص) بزرگ شد و مجموعاً چهل سال تحت تربیت ایشان بود و در تمام مدّتی که علی(ع) را در دامن می پروراند، نتوانست کاری را بکند که ابوبکر در دو سال انجام داد! چون بعد از پیامبر(ص) است که متوجّه ابوبکر می شود! اینجا این سؤال پیش می آید که اگر ابوبکر چنین توانی داشت، چرا صد نفر دیگر مانند علی(ع) نساخت و چرا بقیه و مثلاً عمر را بی نیاز از علی(ع) نکرد و پسرش را درست نکرد که نااهل نشود و در خدمت علی(ع) قرار نگیرد؟ اساساً علی(ع) چه امتیازی نسبت به بقیه داشته که او را چنین آموزش داده و بقیه را نه؟ باز می گوید هر روایتی دربارة شجاعت علی(ع) نقل شده، دروغ است. احادیث را می گوید ضعیف است و کتاب های تاریخی را هم می گوید جعلی است. عمرو بن عبدود را نکشته، در قلعة خیبر را نکنده، سی و چهار پنج نفر را در بدر نکشته و. .. هیچ. می گوید: همة این اخبار دروغ است. وقتی هم می پرسیم خب اگر علی(ع) نبوده، چه کسی این کارها را کرده است؟ می گوید نمی دانم و کس دیگری را نام نمی برد.
ابن تیمیه برخی احادیث امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) را هم آورده و رد می کند؛ مثل حدیث بی نظیر «اَقْضَاکم علی؛ بهترین قاضی در بین شما علی است.» این حدیث خیلی بیش از حدیث «انا مدینه العلم» به درد می خورد. چون در حدیث انا مدینه العلم می شود، خدشه وارد کرد. که من شهر علم هستم و علی(ع) درِ آن. در از علم این شهر چه بهره ای می برد؟ البتّه معنایش این است که بدون رضایت علی(ع) شما نمی توانید به این علم دست پیدا کنید.
باید در مناظره ها از مطالب عملی و اجرایی بیشتر استفاده کنیم. امام علی(ع) به ابن عبّاس فرمود: «سراغ خوارج می روی از آیات قرآن برای آنها استدلال نکن. از سنّت پیغمبر(ص) استفاده کن.» چون آنجا عملیاتی است. بگو پیامبر(ص) این کار را کرد و... این را نمی توان توجیه کرد. در این کلمة قاضی، صفات بسیاری و حدّاقل چهار صفت مهم نهفته است؛ کمترینش می شود، علی(ع)، بهترین شما در عمل به سنّت، عاقل ترین، عادل ترین و باتقواترین شماست؛ کسی که داناترین به کتاب و سنّت باشد یا اینکه کسی از او عاقل تر، نباشد به این معنی است که کسی نتواند سرش کلاه بگذارد. اگر هم عادل نباشد که رشوه می گیرد و. .. همه اش عملی است و... امّا احادیثی که ابن تیمیه از فضائل امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) پذیرفته است، بهرة عملی ندارد و نمی تواند مثمر ثمر باشد. باور ابن تیمیه و عدّه ای دیگر است که پیامبر(ص) در لیلة المبیت، علی(ع) را سرجای خودش خواباند تا کشته شود و ابوبکر را با خود برد که زنده بماند.
سلفی ها اعتقاد دارند که جنگ های امیرالمؤمنین(ع) برای ریاست بود و کسی که کارهایش برای خدا نباشد، در آخرت از خاسران خواهد بود! ابن تیمیه خیلی از این حرف ها دارد.مخزن این سخنان، «منهاج السّنه» است.
کلمات کلیدی:
احمدبن حنبل دو کتاب داشت: «المسند» که کتاب مفصّلی است. چاپ مشهور آن شش جلدی و چاپ «دارالصادر بیروت» است. چاپ های دیگری هم دارد که من چاپ 25 جلدی آن را هم دیده ام. هرجا هم به طور مطلق گفته شود، مسند، منظور مسند احمدبن حنبل است. جالب است که هر آنچه دربارة فضائل و مناقب اهل بیت(ع) بخواهیم، در آن هست. راجع به امیرالمؤمنین(ع)، راجع به حضرت زهرا(س) و دیگر ائمه(ع) و مطالبی که به درد ما می خورد، فراوان در این کتاب هست. فقط در حوزة مهدویّت 132 حدیث در این کتاب وجود دارد. کتاب دیگر او «فضائل الصّحابه» است. جالب است که این کتاب ها در «عربستان سعودی» چاپ نمی شود و مورد مطالعة حنبلی ها نیست. در باقی کشورهای عربی (مصر، سوریه، لبنان و. ..) چاپ می شود؛ امّا سعودی ها که اصل و ریشة مذهبشان است، به آن کار ندارند.
در همة ادیان و مذاهب، هر فرقه ای به طریقی که مبانی به آنها رسیده است، معتقدند. ممکن است ما اعتقاداتی داشته باشیم که اهل سنّت نداشته باشند، ولی طرف مقابل می داند که ما طریق خودمان را قبول داریم و نه طریق آنها را؛ کمااینکه ما هم توقع نداریم که اهل سنّت طریق ما را بپذیرند. بدین ترتیب، سراغ مشترکات می رویم؛ مثلاً قرآن که آیا معنی این آیه فلان چیز می شود یا خیر؟ منظور فلان آیه چیست و به چه کسی اشاره می کند؟، معنی احادیث مشترک مثل ثقلین، منزلت و. .. چیست؟ دربارة مسائلی که اختلاف نظر داریم مثل اینکه وقتی قرآن گفته برای وضو پاها را مسح کنید، شما چرا کلّ پا را می شویید؟ یا اینکه دست روی دست گذاشتن در قرآن و سنّت پیامبر(ص) نیامده، امّا چرا چنین می کنید؟ در این موارد با هم به مناظره می پردازیم.
فِرَق مختلف بر اساس اینکه طریقی را قبول داشته باشند یا نه، دست به عمل می زنند. اگر طریقی را که صادر شده، قبول داشته باشند، به محتوایش عمل می کنند و الّا نه. به نظر اهل سنّت ابوهریره قابل وثوق است؛ امّا برای شیعیان نیست. پس برای آنها اگر ثابت شد مطلبی را ابوهریره گفته و اصطلاحاً طریق روایت از او درست است و نقل کننده هم مطلب را اشتباه نفهمیده، به ابوهریره استناد می کنند و بر اساس حرف هایش عمل می کنند، امّا ما نه. لذا وقتی ثابت کردیم که طریقی در فرقه ای درست است، معلوم می شود اعمالشان هم درست است؛ ولی وقتی ثابت شد که طریقی اشتباه است؛ ولو آدم های خوبی هم باشند، مثل احمدبن حنبل، آن وقت عملشان هم نادرست می شود.
احمد، ارادتش به خاندان رسول خدا(ص) و حتّی سادات تا پایان عمرش خیلی زیاد بود. روزی که می خواست بمیرد، بلافاصله به حکومت خبر دادند. حاکم دستور آزادی او از زندان را داد و وزرا برای عیادت آمدند تا مبادا شایع شود عالم بزرگ جهان اسلام در زندان مرده و برای حکومت بد شود؛ ولی احمدبن حنبل به غلامش سپرد که آنها را رد کند و به خانه راهشان ندهد. ساعتی بعد قضات که بسیاری از آنها شاگردان او بودند، آمدند و قاضی ها را هم راه نداد. جالب است بدانیم او حقوق و حتّی هدیه گرفتن از دولت، چون آن را جائر می دانست، اجازه نمی داد و می گفت: حرام است و باید با حکومت جور مبارزه کرد. برعکس آنچه امروز از وهّابی ها می بینیم. ساعتی بعد تعدادی از سادات بنی هاشم آمدند. غلام می گوید: بعید می دانم راه بدهد و وقتی به احمد می گوید، احمدبن حنبل آنها را به حضور پذیرفته و می گوید: می خواهم در لحظات مرگ، شما در کنارم باشید. پس شخصیّت احمدبن حنبل، این گونه است: اهل بیت(ع) را دوست دارد؛ امّا طریقی که آن را قبول کرده، برایش مشکل ساز شده است.
دربارة شافعی حکایتی هست که روزی فتوایی داد و به او گفتند: این فتوا مخالف نظر علیّ بن ابی طالب(ع) است که این قدر سنگش را به سینه می کوبی. گفت: السّاعه از طریقی که من قبول دارم، به من ثابت کن که نظری که می دهم مخالف علی است و من دهانم را خاک می مالم و نظرم را عوض می کنم و قول علی(ع) را می پذیرم.
اگر بخواهیم بگوییم که تفکّرات احمد، پایه گذار تفکّر سلفی گری است، ربطی به تفکّرات امروزی سلفی ها ندارد، نهایتاً % 5 مثلاً احمدبن حنبل، ظاهر قرآن را قبول می کند و اصلاً تفسیر و تأویل را قبول ندارد. بعد از احمد هم افراد دیگری آمدند که این نوع تفکّر را گسترش دادند؛ افرادی مثل بربهاری و ابن بطه می آیند؛ ولی تفکّرات آنها تا زمان ابن تیمیه به نتیجه نمی رسد.
«احمدبن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدلله بن خضر بن تیمیّه» متولّد سال 661 هـ. ق. و فوتش 728 هـ. ق. است؛ یعنی در زمان حملة مغول زندگی می کرد. ابن تیمیه، در واقع کسی است که تفکّرات سلفی گری را می سازد و آنها را تئوریزه، باب بندی و در نهایت براساس تفکّراتش جریان سازی می کند. به عبارت دیگر، ابن تیمیه، پایه گذار حقیقی سلفی گری است؛ امّا سلفی ها برای اینکه به این قضیه که سلفی گری در قرن هفتم ساخته شده، اعتراف نکنند، سلفی را به معنای سه قرن اوّل اسلام تعبیر می کنند. ابن تیمیه، برای تفکّراتی که از احمدبن حنبل برگزیده است، صغری و کبری می چیند، سعی می کند که برای روایت ها و احادیثش شاهد و مستندی بیابد و تفکّری مجموعه ای ایجاد کند؛ یعنی توحید، نبوّت و معاد را کاملاً بر اساس اعتقاداتش شکل می دهد و خود را از دیگر عقاید و مکاتب بی نیاز می سازد. یک دورة اعتقادی خاص می سازد؛ ولی آن را به این نحوی که گفتیم، مکتوب نمی کند؛ بلکه آن را در کتابی با عنوان ردّیه ای بر شیعه می نویسد. او معاصر با علّامه حلّی است. علّامه حلی، بزرگترین ضربه را در طول تاریخ اسلام به مخالفان شیعه وارد کرده است.
علّامه در مناظره ای آنها را شکست می دهد و در آن مجلس به سلطان محمّد خدابنده کمک می کند. از آن به بعد او هم که شیعه می شود، از او دفاع می کند و به تمام حکّام دیگر مغول اعلام می کند که من شیعه شدم و بدین ترتیب باب آزار تشیّع بسته می شود. برای او مهم نبوده که بقیه شیعه می شوند یا نه، فقط می خواسته است شیعیان اذیّت نشوند. وقتی شیعه دین رسمی شد، بنابراین می توانند شیعیان از خفا بیرون آیند و به کار ترویج و مناظره و تبلیغ رسمی و تأسیس مدرسه و تربیت نیروی علمی وارد شوند.
این موضوع ظرفیت یک تحقیق جدّی را دارد که ادوار حکومتی شیعه در ایران چگونه بوده و چرا تا زمان صفویّه، تشیّع با اینکه چند بار مستقرّ می شود، باقی نمی ماند. علّت آن این است که اینها نیروی کافی برای فرهنگ سازی تشیّع در اختیار نداشته اند. ما در زمان آل بویه، می بینیم که به مدّت طولانی، حکومت کلّ بلاد اسلام در دست شیعیان بوده است؛ امّا نیروی کافی برای اشاعة تشیّع در اختیار نداشتیم. مثلاً علّامه حلّی می تواند روی حاکم اثر بگذارد؛ ولی شیعه باقی نمی ماند؛ زیرا مردم باید شیعه باشند تا حکومت شیعه بماند؛ امّا زمان محمّد خدابنده و یا آل بویه، مدّت حکومت شیعه کم بوده است: در زمان آل بویه، شیعیان، شیخ طوسی، سیّدرضی، سیّدمرتضی و شیخ صدوق را به عنوان عالم در میان خود داشتند؛ امّا تعداد عالمان به نسبت سرزمین زیاد نبود و از سوی دیگر، کسی اینها را نصب نمی کند.
در زمان صفویّه، پدر شیخ بهایی را از «جبل عامل لبنان» به «هرات» مرکز «افعانستان» و «هند» و «خراسان» آن زمان می فرستند. علمای اهل سنّت به تشویق مردم سنّی، به مناظره با شیعیان می پرداختند و قرار می شد که هرکس شکست خورد، مذهبش را عوض کند؛ وگرنه باید از ایران برود؛ نه اینکه او را بکشند. در این میان، بسیاری از علمای اهل سنّت، بعد از شکست در مناظره، شیعه را نمی پذیرفتند و از ایران می رفتند و در هر مناظره ای، تعدادی از مردم شیعه می شدند. این طور نبود که مردم در دورة صفویّه با زور شیعه شده باشند و الّا با تغییر حکومت، بلافاصله تغییر دین می دادند و به دین سابق خود باز می گشتند. به همین دلیل است که ما می بینیم در زمان صفویّه تا به امروز، مرکز ایران، بیشتر شیعه هستند؛ امّا در زمان آل بویه، علما این ترفندها را به کار نبستند. اگر این همه عالم «قم» را در آن دوره به شهرهای مختلف می فرستادند، چه می شد؟ و به همین دلیل، با اینکه دورة حکومت شیعه در زمان آل بویه نسبتاً طولانی بود، حکومت شیعه باقی نماند.
در زمان محمّد خدابنده، علّامه حلّی که می دانست نمی تواند به تنهایی شیعه را نگه دارد، به علما دستور می دهد که در مناطق مختلف درس بدهند. علاوه بر این، خودش هم مدارس سیّار درست می کند. مغول ها یکجا نمی ماندند و مرتّب جابه جا می شدند و از منطقه ای به منطقة دیگر می رفتند. علّامه هم با آنها مسافرت می کرد و به «عراق» و دیگر مناطق می رفتند و همان مثلاً دوماهی را که در «تبریز» بود، تدریس و مناظره می کرد و نهال تشیّع را می کاشت تا دیگرانی که یاد گرفته اند، آن را بپرورانند. به افرادی هم پول می داد و می گفت حوزة علمیّه تأسیس کنید و مطالب را به مردم منتقل کنید. زمان صفویّه مردم این روش را یاد گرفته بودند و خودشان می رفتند این طرف و آن طرف، آن را انجام می دادند. در واقع آن حکومتی که صفویّه بر اساس پشتیبانی مردمان شیعه برپا کرد، حدود صد سال قبل، تخمش را علّامه حلّی کاشته بود.
کلمات کلیدی:
درباره پیدایش سلفی گری باید اذعان داشت که این عقیده، به تدریج به وجود آمده و یکجا ایجاد نشده است. اندیشه های سلفی گری را وقتی در طول تاریخ اسلام بررسی می کنیم، می بینیم بخشی از اینها در قرن های اوّل، دوم و سوم و برخی در قرن های هفتم و هشتم، در زمان حیات ابن تیمیه وجود دارد. پس عقاید آنها یک باره شکل نگرفته است. مجموعه افرادی را که دارای این اعتقاد هستند، سلفی می خوانند.
دربارة پیدایش سلفی گری ابتدا باید به لغت سلف توجّه کنیم. سَلَف به معنای گذشته و گذشتگان است؛ ولی از نظر خود سلفی ها، هر گذشته ای سلف نیست. از نظر آنها سلف عبارت است از افرادی که در سه قرن اوّل اسلام زندگی می کردند. از نظر ما؛ اگر این مدّعا دربارة مردم ساکن در قرن اوّل بود، می شد آن را به علّت صحابی پیامبر(ص) بودن پذیرفت. امّا وقتی دربارة مردم سه قرن گفته می شود، ما وجهی برای برتری دادن مردم این سه قرن بر دیگر مردم نمی بینیم.
مستند آنها در این باره، یک حدیث است. حدیثی که زیاد از آن استفاده می کنند: آنها می گویند: پیغمبر(ص) فرموده اند: «خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم»؛ ما این سخن را در منابع روایی شیعی صحیح نمی دانیم: «بهترین قرن ها، قرن من است و بعد از من مردمی که در قرن بعدی می آیند و مردم در قرن بعد.» این حدیث در کتاب «صحیح بخاری»، کتاب «شهادات»، در باب لایشهد علی شهادة الجور اذا اّشهد آمده است. حدیث شمارة 2652.
بنابراین، آنها اعتقاد دارندکه: به استناد این حدیث، کسانی که در سه قرن اوّل بودند، انسان های شریف و خوبی بودند و مورد تأیید پیغمبرند و به آنها سلف می گوییم.
پس تکلیف این برش تاریخی معلوم شد و دیدیم این سلف به این معنای پدران و اجداد و قرون گذشته نیست، بلکه به معنی سه قرن اوّل پیدایش اسلام است. به استناد حدیثی که خدمتتان عرض کردیم، این معنای سلف در لغت.
دربارة پیدایش سلفی گری باید اذعان داشت که این عقیده، به تدریج به وجود آمده و یکجا ایجاد نشده است. اندیشه های سلفی گری را وقتی در طول تاریخ اسلام بررسی می کنیم، می بینیم بخشی از اینها در قرن های اوّل، دوم و سوم و برخی در قرن های هفتم و هشتم، در زمان حیات ابن تیمیه وجود دارد. پس عقاید آنها یک باره شکل نگرفته است. مجموعة افرادی را که دارای این اعتقاد هستند، سلفی می خوانند.
این عقیده، در افکار خلیفة دوم، مروان بن حکم، معاویه و برخی اصحاب دیگر وجود داشته و در احادیثی رگه هایی از آن پیدا می شود.
مثلاً از عمربن خطّاب و عایشه نقل شده است. اینها جزیی است و کلّی نیستند؛ مثلاً روایتی از خلیفة دوم به نقل از پیامبر(ص) آمده که می گوید: گریه کردن بر میّت جایز نیست؛ زیرا باعث عذابش می شود. این روایت در صحیح بخاری آمده است. بر این پایه، مسلمانان را از گریه کردن در وقت عزا منع می کنند. اتّفاقا در همین کتاب، روایت دیگری از عایشه آمده که گفته است، منظور ازجملة یاد شده این است که، در حالی که مردم گریه می کنند، مرده هم هم زمان دارد عذاب می شود و منظور این نیست که به سبب گریة آنها، میّت عذاب می شود. در روایت دیگری هم آمده است که پیامبر(ص) از جایی رد می شدند، دیدند دارند برای زنی یهودی گریه می کنند. پیامبر(ص) فرمودند: او دارد عذاب می شود و آنها هم دارند برای او گریه می کنند. حتّی اگر فرض کنیم عذاب او به سبب گریة آنها هم بوده، باز این دربارة غیر مسلمان است و نمی توان آن را به مسلمان تعمیم داد. علاوه بر آن، عایشه در ادامه اش می گوید: در قرآن کریم خداوند می فرماید: «لاتزر وازره وزر اخری؛ کسی گناه دیگری را به دوش نخواهد کشید.» جالب این است که با وجود این دلایل و آیات، باز به ما می گویند در بقیع گریه نکنید تا مایة عذاب اهل قبور آنجا نشوید.
پس هم رگه های عقاید سلفی در کتب روایی موجود است و هم عقاید مخالف آن. دربارة توسّل که سلفی ها آن را قبول ندارند در صحیح بخاری روایت شده است که عمربن خطّاب برای باریدن باران به عموی پیغمبر (ص)، عبّاس متوسّل شد؛ امّا مروان بن حکم، توسّل را قبول نداشته و جلوگیری می کرده است. جالب است که در صحیح آمده مردم که دیدند باران نمی آید، از عایشه راه چاره را خواستند و عایشه به آنها گفت: مقداری از سقف خانة پیامبر را بشکافید و وقتی نور به آنجا بتابد، باران خواهد بارید. همین هم شد. این نشان می دهد که در طول قرون و اعصار، پس از پیامبر(ص) نیز هنوز توسّل و اعتقاد به آن وجود داشته است و از آن استفاده می کرده اند و الآن هم در عکس ها این دریچه را می توان دید و شاید الآن هم استفاده بشود. پس هرچند در تاریخ، رگه های این اعتقادات وجود داشته، هم زمان مخالف آنها هم بوده است به تدریج زمانی عقاید انحرافی بین مسلمانان رواج پیدا می کند و وقایعی، مثل منع حدیث در تاریخ اسلام اتّفاق می افتد و احادیث خاصّی زمان بنی امیّه نشر پیدا می کنند. برای اینکه جلوی شناخت اهل بیت(ع) را بگیرند تا مردم با آنها آشنا نشوند و توسّل به اهل بیت(ع) پیدا نکنند، این موضوعات را محدود و در نتیجه و به مرور، آن را از ذهن ها پاک می کنند. تا زمان احمدبن حنبل همین وضعیت ادامه داشت.
احمد بن حنبل به لحاظ شخصیّتی و تفکّر، نزدیک ترین تفکّر را به شیعه دارد؛ امّا به لحاظ عملکرد حدیثی و فقهی نه. اگر تشیّع یعنی کسی که سینه چاک اهل بیت(ع) است، من می توانم به شما بگویم که احمدبن حنبل از همه سینه چاک تر است. تا به امروز هیچ فقیه شیعه ای فتاوای تند ایشان را به نفع تشیّع نداشته اند. او پایه گذار مکتب «حنبلی» است که وهّابیت و سلفی گری از شکم آن بیرون آمده؛ امّا او در تفکّرات به امیرالمؤمنین(ع) بسیار نزدیک بوده و پای عقیده اش، مبارزات بسیاری داشته است؛ به عنوان نمونه، یکی دو تای آن را نقل می کنم. احمدبن حنبل در زمانی زندگی می کرد که اعتقاد داشتند خلفای پیامبر سه نفرند، نه چهار نفر. او به شدّت با این تفکّر مبارزه می کند و در پی اثبات آن است که بگوید خلفای پیامبر(ص) چهار نفر بودند و الآن که همة اهل سنّت خلفای پیامبر(ص) را چهار نفر می دانند، نتیجة زحمت ها و مبارزه های احمدبن حنبل است. به استناد یک حدیث که گفته اند پیامبر(ص) می فرمایند: خلافت بعد از من سی سال است و بعد از آن تبدیل به پادشاهی می شود. احمدبن حنبل می گوید با سه خلیفه یک مقداری از آن ناقص می شود وهر کس در این مدّت سی سال حکومت کرد، خلیفة پیامبر(ص) محسوب می شود و بعد از آن دیگر خلیفه نیست و سلطنت می شود. جالب اینجاست که این سی سال شامل خلافت امام حسن(ع) هم می شود که اسم آن را نمی آورند و می گویند ایشان با صلح حکومت را واگذار کرد. بنابراین بر اساس این سخن پیامبر(ص)، کسی نمی تواند به معاویه بگوید: خلیفه و امیرالمؤمنین؛ بلکه باید بگوید: ملک (پادشاه). در این راستا احمدبن حنبل فتاوای خیلی تندی دارد؛ مثلاً روزی گفت: چه حرف زشتی است که کسی بگوید علی خلیفة رسول الله(ص) نیست و در برهه ای فتوا داد که هرکس خلافت را برای علیّ بن ابی طالب(ع) ثابت نداند، از الاغ گمراه تر است. یکبار دیگر هم تا آخر کار را رفته و می گوید: هر کس خلافت علی(ع) را قبول نداشته باشد، به او دختر ندهید و از او دختر نگیرید و با او هم کلام نشوید. باید ببینیم معنای این حرف چیست؟ ما با اهل کتاب ازدواج می کنیم، امّا با کفّار و مشرکان، هندوها و بودایی ها، ازدواج نمی کنیم؛ پس معلوم می شود که نظر احمدبن حنبل این است که کسی که خلافت امام علی(ع) را قبول نداشته باشد، در حکم کافر و مشرک است و نمی شود با او ازدواج کرد! جالب اینجاست که هرچند ما با کفّار و مشرکان ازدواج نمی کنیم، امّا با آنها حرف می زنیم، در حالی که احمدبن حنیل حتّی حرف زدن با آنها را ممنوع می کند. معنای این فتوا آن است که او خود ابلیس است و من وقتی بفهمم کسی خود ابلیس است، از او فرار می کنم و با او حرف نمی زنم. این سخن در کتاب «طبقات الحنابله» که شرح حال علمای حنبلی را طبقه طبقه گفته، آورده شده است و در همة زندگی نامه های او به این مطلب اشاره شده است. چنین فتاوای تندی را احدی از علمای شیعه نداده است. پس به لحاظ تفکّر شخصی نزدیک ترین تفکّر به شیعه است؛ امّا مذهب و مکتبش دورترین مکتب به شیعه و اهل بیت(ع) است. احمدبن حنبل حدیث گرا بود و اعتقاد داشت که هرچه در حدیث و ظاهر قرآن است، ما باید بپذیریم؛ ظاهر قرآن می گوید: «یدالله»، «اُذُن الله» پس یعنی خدا دست و گوش دارد! نمی دانیم دست خدا چطور است و فقط می دانیم خدا دست دارد. تفکّرات سلفی در مذهب حنبلی چون حدیث گرا بود و به ظاهر حکم می کرد، پررنگ تر شد و به اقوال صحابه هم اهمّیت بیشتری داده شد، حتّی به خبر واحد هم بسیار اهمّیت می داد. او می گفت: خبر واحد به قیاس و بقیة چیزها مقدّم است. او حتّی آیات قرآن را براساس روایت ها تخصیص می زند (معنایش را محدود می کند).جالب است سلفی گری و بزرگان سلفی این سری مطالب را از او گرفته اند؛ امّا تعصّباتش نسبت به اهل بیت(ع) را کنار گذاشته اند
کلمات کلیدی:
سال بعد دولت مصر استعفا داد و دولت جدید با اخوانیها کنار آمد و این جماعت را قانونی اعلام کرد، اما اخوانیها که اواخر دوران البنا متفرق شده بودند، دیگر نمیتوانستند دور هم جمع شوند؛ به خصوص که مدتی مرشد هم نداشتند و این موجب بروز انشعاباتی در اخوان شد.
افراطگرایی سلفیهای مصر
سید قطب معلم بود و دولت مصر او را به آمریکا فرستاد تا درباره شیوههای آموزش و پرورش در آمریکا تحقیق کند، او دو سال در آمریکا ماند و وقتی برگشت چنان عوض شد که خودش میگفت، دوباره متولد شده است. سید در آمریکا بود که حسن البنا ترور شد و از نزدیک خوشحالی مطبوعات آمریکایی از کشته شدن البنا را دید و تصمیم گرفت در بازگشت به اخوان بپیوندد.
قطب از گذشته با اسلامگراها و سلفیهای متمایل به رشید رضا آشنا بود. وی در بازگشت از آمریکا از کارهای دولتیش استعفا کرد و مطالعاتش را درباره اسلام سلفی ادامه داد و از مودودی بسیار متأثر شد، هر چند از وهابیها انتقاد میکرد که در عربستان به قدرت رسیده بودند.
سید قطب در توحید و تفسیر قرآن از ابن تیمیه پیروی کرد و تقدیرگرایی و نصگرایی را پذیرفت و مانند البنا و مودودی مسلمانان را به تشکیل حکومت اسلامی دعوت کرد.
قطب برای رسیدن به حکومت اسلامی جهاد و انقلاب علیه حاکم وقت را توصیه میکرد و برای همین او را اولین کسی میدانست که مفهوم انقلاب را وارد ادبیات سیاسی اهل سنت کرد. به نظر قطب جامعهای که خدا را قبول دارد، ولی به قوانین دینش عمل نکند جامعه جاهلی است. او بر جهاد خیلی تأکید میکرد و میگفت، در چنین جامعهای باید علیه حاکم جهاد کرد.
موضعگیریهای سید قطب علیه آمریکا و صهیونیسم از تمایزات مهم سید قطب نسبت به دیگر اندیشمندان سلفی است. او اولین کسی بود که از اسلام آمریکایی گفت و مسلمانان را به اتحاد دعوت کرد و تفرقه را خواست استعمار دانست.
سید قطب توسط ناصر زندانی شد تا پنج سال بعد با وساطت "عبدالسلام عارف"، رئیس جمهوری عراق از زندان آزاد شود. پس از آزادی از زندان مقالات سید قطب تندتر و انتقادیتر شد و سلفیها هم جدیتر سخنان او را پی گرفتند. این موجب شد، دولت ناصر دوباره سید قطب را دادگاهی و به اعدام محکوم کند.
اخوانیها که دوران البنا بارها منشعب شده بود، بعد از او هم چند بار دیگر منشعب شدند که مهمترین انشعابهایش سازمان آزادیبخش اسلام، جامعه مسلمانان و سازمان الجهاد بودند. این سه گروه به شدت از سید قطب متأثر بودند و هر کدام تعبیر و تفسیر خاصی از سخنان قطب داشتند و راهی متفاوت را در پیش گرفته بودند.
جامعه مسلمانان
"جامعه مسلمانان" با رهبری "شکری مصطفی" گرایش سلفی شدیدی داشت و جامعه امروزی مسلمانان را جامعه کفار نامید و میگفت، باید از چنین مسلمانانی کناره گرفت تا پاک شد و بعد برای پاک کردن دیگران جهاد کرد.
شکری مصطفی معتقد بود، تمامی جوامع اسلامی بعد از دوران پیامبر و چهار خلیفه کافر شدهاند و نجات پیدا نمیکنند، مگر آنکه به گروه او بپیوندند. آنها که به "تکفیریها" یا "گروه تکفیر و جهاد" هم معروف بودند، دیگر مسلمانان را تکفیر میکردند و میگفتند، بیرون از جمعیتشان راهی برای نجات نیست. آنها میگفتند، مسلمانان باید با پیروی از پیامبر ابتدا یک هسته نیرومند و قوی از مؤمنان تشکیل دهند و بعد با تمامی کفر مقابله کنند.
"سازمان آزادیبخش اسلامی" انشعابی دیگر بود که گرایشهای سلفی معتدلتری داشت، اما از جامعه کنارهگیری نمیکرد. رهبر سازمان "صالح سریه" فلسطینی الاصل بود که روش ملایمتری نسبت به شکری داشت و در شورایی دوازده نفره برای گروهش تصمیم میگرفت. آنها دنبال استقرار حکومت اسلامی در مصر بودند و برای رسیدن به قدرت بین اعضای ارتش نفوذ میکردند. این سازمان در سال 1977 درصدد کودتا علیه دولت مصر برآمد که دولت آن را منحل کرد. مطبوعات مصر این گروهها را خوارج قرن بیستم نامیدند. بیشتر اعضای این دو گروه از فارغ التحصیلان دانشگاه بودند.
سازمان جهاد
"سازمان جهاد" فرمانده و رهبر خاصی نداشت و به صورت شورایی اداره میشد و میان ارتشیها، نیروهای امنیتی و مأموران دولتی نفوذ میکرد تا اهدافش را پیش ببرد. عدم تمرکز انعطافپذیری آنها در تصمیم گیری و عملیات بالا را برده بود. جهادیها به شدت از "خالد فرج"، مرشد روحیاشان که سلفی بود و همچنین ابن تیمیه و سید قطب متأثر بودند. خالد فرج میگفت چون حاکمان مسلمان را مسیحیان، کمونیستها و صهیونیستها آموزش دادهاند، مسلمانان باید علیه آنها اعلام جهاد کنند. او همکاری با فرمانروای کافر را که ادعای مسلمانی دارد، حرام و مجازات او را مرگ و تنها شکل جهاد را مبارزه مسلحانه و دیگر راههای مسالمتآمیز مثل شعار دادن و حزب داشتن را نشانه ترس و حماقت میدانست و معتقد بود، اسلام تنها با نیروی اسحله پیروز میشود، اما برای پیروزی اسلام ابتدا باید با کفر داخلی (حکومت) و سپس با کفر خارجی مبارزه کرد.
سلفیها در دوره انور سادات و حسنی مبارک
با روی کار آمدن "انور سادات" به جای ناصر فعالیت اسلامگراها علیه دولت و مسیحیان شدت گرفت. او با دستگیری اعضای التکفیر و نهضت آزادیبخش تلاش کرد، اسلامگراها و مساجد را کنترل کند. توجه غرب و اسرائیل به سادات، تهدیدهای او نسبت به ملیگراها واسلامگراها و سرانجام کنار آمدن با اسرائیل او را میان مصریها و حتی اعراب منفور کرد و در نهایت سال 1980 "خالد اسلامبولی" از اعضای جهاد، او را اعدام انقلابی کرد.
منابع و مآخذ:
1- المذهب السلفی: "ابن قیم الجوزیة و شیخه ابن تیمیة" فی النحو و اللغة
2- الدیمقراط?ة السلف?ة
http://www.talabanews.net/node/24907
3- الحرکات السلفیة فی مرآة خبراء عرب وأوروبیین
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/356951
4- اللاتاریخیة السلفیة (مشاریع الأسلاف أم إفلاس المشاریع)
http://abdolkarimahwazi.persianblog.ir/post/15
5- الظاهرة السلفیة
http://www.alhiwaraldini.com/Portal/Cultcure/Arabic/CaseID/106839/71310.aspx
6- تامنهج السلفی الوهابی
http://mogradfekr.blogspot.co.uk/2011/07/blog-post.html
7- المصلح الکبیر محمد رشید رضا من الصوفیة إلى السلفیة
http://www.saaid.net/feraq/el3aedoon/17.htm
9- المقارنة بین السلفیة والاخوان المسلمین
http://www.paldf.net/forum/showthread.php?t=430626
10- «الاخوان المسلمون» بین السلفیة والصوفیة
http://digital.ahram.org.eg/articles.aspx?Serial=632963&eid=891
11- ما بین الاخوان المسلمین والسلفیة الجهادیة
http://assawsana.com/portal/pages.php?newsid=124523
12- نشأة محمد بن عبد الوهاب والحرکة الوهابیة السلفیة
http://asalafy.blogspot.co.uk/2011/10/blog-post_30.html
13- عقیدة الشیخ محمد بن عبدالوهاب السلفیة وأثرها فی العالم الإسلامی
14- دراسة: السلفیة تخترق جماعة الإخوان المسلمین فی أکبر هزة تنظیمیة
http://www.alarabiya.net/articles/2010/11/27/127653.html
15- تاریخ نجد و دعوة الشیخ محمد عبد الوهاب (السلفیة) 3.1.2
http://dar.bibalex.org/webpages/mainpage.jsf?PID=DAF-Job:72113&q=
16-عصر التکفریین الجدد
http://www.al-akhbar.com/node/140997
17- أمیرکا والغرب یقفان وراء التکفیریین فی سوریا
http://ar.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4014&Serv=1
18- هل تخلى الإخوان المسلمون عن أفکار سید قطب؟
19- قراءة فی أفکار السلفیة الإصلاحیة ورؤاها
20- القاعدة بیدق بید السعودیة فی سوریا
21- أقوال العلماء السلفیین فی حکم من حکَّم القوانین
http://www.al-sunan.org/vb/showthread.php?t=7005
کلمات کلیدی:
دولت مصر سید جمال را از این کشور اخراج کرد، تا بعد شاگردانش راهش را ادامه دهند. یکی از مهمترین شاگردان سید جمال در مصر "محمد عبده" بود. او که سالها با سید جمال همراه بود، وقتی به مصر بازگشت روش انقلابی و حماسی سید را کنار گذاشت و برای رسیدن به آرمانهای او روشی آرام را پیش گرفت.
عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف میدید، ولی بر عقل و آگاهی تأکید میکرد و میگفت، اگر دین را درست درک کنیم، میبینیم در دین ملاک شناخت عقل است و ایمانی که بر عقل استوار نباشد، پذیرفته نیست. او میگفت باید بازگشت به گذشته یعنی سلفیگری دست برداریم و سعی کنیم، دین را همانگونه بفهمیم که گذشتگان میفهمیدند.
عبده با نصگرایی و تقدیرگرایی مخالف بود و تلاش میکرد، دین را با دنیای جدید مطابقت دهد و نظام خلافت را نظام مطلوب سیاسی در اسلام میدانست و میگفت، اگر مردم ببینند خلیفه اشتباه میکند، میتوانند علیه او قیام کنند.
محمد عبده شاگردان بسیاری تربیت کرد که "رشید رضا" از مشهورترین آنان بود. وی اهل سوریه بود و در مدارس دینی مخالفان خلافت عثمانی درس خوانده و با خواندن "عروه الوثقی" با سید جمال و عبده آشنا شده بود. زمانی که عبده از تبعید برگشت، رشید رضا به مصر رفت و شاگرد و همراه او شد.
رشید رضا سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود که مبارزهطلبی و انقلابیگری سید جمال را با روش فرهنگی و تربیتی عبده تلفیق کرد. رشید رضا ابتدا تلاش کرد، نشان دهد خلیفه مقدس نیست و از ایده چند حکومت اسلامی به جای یک امپراتوری اسلامی دفاع کرد.
هنوز مدتی از بحثهای رشید رضا نگذشته بود که امپراتوری عثمانی منحل و مقام خلافت برچیده شد و کشورهای جدیدی شکل گرفتند که مهمترین سوال آنها سیستم حکومتی جایگزین خلافت بود.
در مصر آن زمان سه گرایش ملیگرا، غربگرا و اسلامگراها با هم رقابت میکردند تا با کسب مقبولیت میان مردم خود را جایگزین مناسبی برای سیستم گذشته معرفی کنند. در این میان اسلامگراها میگفتند، باید از اسلام سلفی اطاعت کرد تا به دوران شکوه اسلام در صدر اسلام باز گردیم.
در میان شاگردان رشید رضا، "حسن البنا" 1927 در شهر"اسماعیلیه" مصر جمعیتی اسلامگرا بنیان گذاشت که خیلی زود از تأثیرگذارترین گروههای اسلامی در آفریقا، اروپا، آسیا و حتی آمریکا شد.
آغاز مهمترین تشکل سلفی
البنا در قاهره سازمانش را گسترش داد. برای سازمانش قانون اساسی و آییننامه داخلی نوشت. نشریه "الاخوانالملسمین" را منتشر و تشکیلاتش را تقویت کرد تا هر روز بر تعداد هوادارانش بیشتر شود.
اخوانالملسمین هدف اصلی خود را تشکیل حکومت اسلامی در مصر و تمامی کشورهای جهان اسلام اعلام کرد، اما در این راه بر تشکیل حکومت اسلامی مسالمتجویانه تاکید و کودتا را رد میکرد. جوانان پرشور اخوان روش معتدل او را نمیپسندیدند و بارها از او انتقاد کرده و خواستند درباره برخی مسائل مالی، کمکهای دریافتی و روابطش با پادشاه و دولت و حتی انگلیسیها توضیح دهد. توضیحات البنا هوادارانش را قانع نکرد و موجب شد در سال 1938 از اخوان جدا شده و گروه "جمعیت جوانان محمد" را تشکیل دادند.
درگیریهای سلفیها در مصر
اخوان در سال 1944 در انتخابات پارلمان مصر شرکت کرد، اما دولت با تقلب نگذاشت، هیچیک از نامزدهای اخوان رای بیاورد. این موضوع اخوانیها را به شدت خشمگین کرد و آنها را به خیابانها کشاند که درگیری آنها با هواداران حزب کمونیست "وفد" را درپی داشت.
برافروخته شدن آتش جنگ علیه اسرائیل تاحدودی درگیری بین آنها را آرام کرد. اما پس از جنگ بار دیگر این اختلافات دوباره از سر گرفته شد، تا اینکه در سال 1948 دولت مصر اخوانالملسمین را منحل کرد.
البنا خیلی پیگیر قضیه انحلال جماعت نشد، اما اخوانیها نمیتوانستند انحلال جماعت را بپذیرند. آنها بیست روز بعد "نقراشی پاشا"، نخستوزیر مصر را به جرم خیانت به وطن و انحلال اخوان ترور کردند. دولت جدید از البنا خواست ترور پاشا را محکوم کند تا با هم مذاکره کنند، او این کار را کرد. این موضوع اخوانیها را عصبانیتر کرد. در سال 1950 پادشاه مصر، البنا را ترور و تشییع را برای او ممنوع کرد، در مقابل اخوانیها هم تلاش کردند، رئیس نمایندگان مجلس و نخستوزیر را ترور کنند که نتوانستند.
کلمات کلیدی:
چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری شخص دیگری به نام "محمد بن عبدالوهاب" ساکن نجد حجاز مسائل ابن تیمیه و نظرات وی را پیگیری کرد. محمد بن عبدالوهاب چون از علم وافر ابن تیمیه بهرهمند نبود، راه عمل و اقدام را برگزید و رسالههای کوچک و قاطع پر از آیه و حدیث بدون اصطلاحات علمی برای تعلیم عوام به نگارش درآورد و به شمشیر متوسل شد و راه تندی و خشونت را پیش گرفت. وی تابعین برنامهاش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را کفار و مشرکین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد که آنها را "مُرّ قرآن و حدیث" میپنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت.
محمد بن عبدالوهاب سرانجام به کمک و با امارت رئیس قبیلهای به نام "محمد بن سعود" دولت کوچکی را در شهر "درعیه" از شهرهای نجد بنا کرد و احکام شرعی را برابر نظریات خود که از حنبلیها و اهل حدیث آموخته بود، به اجرا گذاشت و تبلیغات خود را بر تبیین شرک و توحید متمرکز کرد و به ویران کردن مقبرهها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. برخلاف ابن تیمیه که به وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشههای سلف میاندیشید که مسلک ناب اهل سنتش میدانست، محمد ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود میاندیشید.
بعد از ابن عبدالوهاب تا مدتی نزدیک به 26 سال اساس دستگاهی که او به همیاری محمد بن سعود و عبدالعزیز پسرش پایهریزی کرده بود، پابرجا بود و حتی در نقاطی از جهان اسلام چون یمن و آفریقا و و هند و عراق نیز به روش سلفیان تبعیت میکردند.
نام ابداعی "وهابی" که از طرف معاندین این جماعت بر آنها نهاده شده بود، به عنوان بدعتگذار و بیدین و توهینکننده به مقدسات در سراسر جهان اسلامی آن روز شایع شد و لذا سلطان عثمانی و شاه ایران برای سرکوب آنها لشکرها تدارک دیده و روانه کردند. سرانجام در سال 1232 یا 27 سال بعد از فوت محمد بن عبدالوهاب سپاهیان "محمد علی پاشا"، والی مصر به اشاره سلطان عثمانی مرکز آنها یعنی شهر درعیه را به تصرف خود درآورده و کانون سیاسی و نظامی این جماعت را درهم شکستند، ولی پس از مدتی وهابیها باز امارتی مجدد را در ریاض تاسیس کردند که آن هم در سال 1250 با کشته شدن "ترکی بن عبدالله" دچار ضعف و فروپاشی شد.
مقارن جنگ جهانی اول بار دیگر خاندان سعود طی کشمکشهای سیاسی و قبیلهای بعد از یک دوره طولانی غیبت بیش از صد ساله دوباره بر اریکه قدرت حجاز تکیه زدند (1921) و اینبار تمام شبه جزیره را به تصرف خود درآوردند و شهرهای مقدس مکه و مدینه را هم به تصرف خود درآوردند.
احیای مجدد سلفیگری
به این ترتیب بار دیگر نهضت سلفی رونق تازهای گرفت و شیوخ سلفی و سلاطین آلسعود دست در دست هم به ترویج مسلک خویش پرداختند اولین سلطان سعودی (ملک عبدالعزیز) علیرغم تندرویها و قشریگریهای سلفیهای احساساتی در قبال توازن نیروهای سیاسی در سطح عالم اسلام مشی مصلحت گرایانهای در پیش گرفت.
سلفىگرى در نجد موجى از تندروى و سختگیرى به راه انداخت و آنان کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواندند و مدعى شدند که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه عدول کند، بدعتگذار یا خارج از اسلام است.
سلفیگری در مصر
مصر سرزمین کهنی است که اواخر قرن دهم هجری عثمانیها بر آن مسلط شدند و سال 1177 هجری شمسی به تصرف ناپلئون درآمد. هفت سال بعد عثمانی با کمک انگلیس ناپلئون را از مصر بیرون کرد و "محمد علی داودی" را حاکم مصر کرد تا مصر را آرام کند. او سلسله خدیوها (پاشاها) را در مصر پایهگذاری و آرام آرام مصر را از عثمانی مستقل کرد.
حمله ناپلئون به عثمانی و تصرف مصر ضعف امپراتوری عثمانی را آشکار و جنبشهای اسلامی را فعالتر کرد. از اوایل قرن سیزدهم هجری شمسی هرچه نفوذ عثمانی در مصر کم میشد، نفوذ اروپاییها بیشتر شد تا جایی که حدود سال 1261 هجری شمسی انگلیس کنترل همه امور مالی و اداری مصر را در دست گرفت و مصر را مستعمره خود کرد. در چنین دورانی "سید جمال الدین اسد آبادی" به مصر آمد و جوانان مصر را به مبارزه علیه انگلیس دعوت کرد.
کلمات کلیدی:
گروه گزارش ویژه مشرق؛ یکی از جریانهایی که در سالهای اخیر نقش بسزایی در سیاستهای منطقهای ایفا کرده و هر روز بر دامنه گسترش نفوذ آن در منطقه افزوده میشود، جریان "سلفی" است.
نظر به انحرافهای گسترده اندیشه سلفیان در جهان اسلام که متاسفانه دامنه آن به حوزه عقاید دیگر مذاهب شناخته شده اسلامی نیز سرایت کرده، تلاش میشود، در مطلب زیر به معرفی این جریان انحرافی و سیر تحول و اندیشههای آن بپردازیم.
"سلفیه" در لغت و اصطلاح
سلفیگری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما "سلفیه" در معنای اصطلاحی آن، نام فرقهای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح میدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند.
آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است، یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن در اختیار میگذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.
آشنایى با مکتب "سلفیه"
از آغاز قرن چهاردهم هجری بود که مکتب "سلفیه" بر سر زبانها افتاد و گروهى آن را به عنوان "دین" برگزیدند و خود را "سلفى" نامیدند و برخى آن را "روش فکرى" براى رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
سلفىها خود را پیرو مکتب "اهل حدیث" مىدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند.
پس از درگذشت "احمد بن حنبل" در سال241 هـ.ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان "حنابله" ادامه داشت. حنابله در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث میدانستند و تا مدتى خلفاى عباسى به ترویج این مکتب پرداختند.
در سال 305 "ابوالحسن اشعرى" تحت عنوان "احیاى مکتب اهل حدیث" بالاخص احمد بن حنبل، مکتبى را پاىهگذارى کرد و خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث ایجاد کند، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادى آمیخته شده بود و پیوسته مىگفتند "قرآن، قدیم است" و بشر در زندگى خود فاقد "اختیار" است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا دارد. او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تاحدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عمیقى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خونریزى مىانجامید، زیرا همانطور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسائل عقیدتى مقامى قائل شد.
ظهور ابن تیمیه حرانی
یکی از نقاط عطف تفکر سلفگرایی ظهور "ابن تیمیه حرانی" است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز "سلف" و "سلفیه" به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال از کلمه "سلفیه" بهره نمىگرفت و مىگفت، ما تابع "اهل سنت و جماعت" هستیم که در سه قرن نخست (از سال 11 تا 300 هـ ق) زیستهاند.
سلفیه پس از ابن تیمیه: احیا توسط محمد بن عبدالوهاب
پس از درگذشت ابنتیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند "ذهبى" و "ابن قیم" و "ابن کثیر" نتوانستند، شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانى فراهم آورند، زیرا او در نقطهاى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.
کلمات کلیدی: