سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، حرز (نگهدارنده) است . [امام علی علیه السلام]
از وهابیت بگویم
درباره



از وهابیت بگویم

وضعیت من در یاهـو
محمد بن تاج
درباره وهابیت وپاسخ به شبهات درمورد وهابیت خواهد بود

••• آیا در کتاب های احمدبن حنبل این رفتار تبلوری داشته است؟

احمدبن حنبل دو کتاب داشت: «المسند» که کتاب مفصّلی است. چاپ مشهور آن شش جلدی و چاپ «دارالصادر بیروت» است. چاپ های دیگری هم دارد که من چاپ 25 جلدی آن را هم دیده ام. هرجا هم به طور مطلق گفته شود، مسند، منظور مسند احمدبن حنبل است. جالب است که هر آنچه دربارة فضائل و مناقب اهل بیت(ع) بخواهیم، در آن هست. راجع به امیرالمؤمنین(ع)، راجع به حضرت زهرا(س) و دیگر ائمه(ع) و مطالبی که به درد ما می خورد، فراوان در این کتاب هست. فقط در حوزة مهدویّت 132 حدیث در این کتاب وجود دارد. کتاب دیگر او «فضائل الصّحابه» است. جالب است که این کتاب ها در «عربستان سعودی» چاپ نمی شود و مورد مطالعة حنبلی ها نیست. در باقی کشورهای عربی (مصر، سوریه، لبنان و. ..) چاپ می شود؛ امّا سعودی ها که اصل و ریشة مذهبشان است، به آن کار ندارند.

••• پس منشأ این همه تعارض کجاست؟ مگر آنها خود را حنبلی نمی دانند؟

در همة ادیان و مذاهب، هر فرقه ای به طریقی که مبانی به آنها رسیده است، معتقدند. ممکن است ما اعتقاداتی داشته باشیم که اهل سنّت نداشته باشند، ولی طرف مقابل می داند که ما طریق خودمان را قبول داریم و نه طریق آنها را؛ کمااینکه ما هم توقع نداریم که اهل سنّت طریق ما را بپذیرند. بدین ترتیب، سراغ مشترکات می رویم؛ مثلاً قرآن که آیا معنی این آیه فلان چیز می شود یا خیر؟ منظور فلان آیه چیست و به چه کسی اشاره می کند؟، معنی احادیث مشترک مثل ثقلین، منزلت و. .. چیست؟ دربارة مسائلی که اختلاف نظر داریم مثل اینکه وقتی قرآن گفته برای وضو پاها را مسح کنید، شما چرا کلّ پا را می شویید؟ یا اینکه دست روی دست گذاشتن در قرآن و سنّت پیامبر(ص) نیامده، امّا چرا چنین می کنید؟ در این موارد با هم به مناظره می پردازیم.

فِرَق مختلف بر اساس اینکه طریقی را قبول داشته باشند یا نه، دست به عمل می زنند. اگر طریقی را که صادر شده، قبول داشته باشند، به محتوایش عمل می کنند و الّا نه. به نظر اهل سنّت ابوهریره قابل وثوق است؛ امّا برای شیعیان نیست. پس برای آنها اگر ثابت شد مطلبی را ابوهریره گفته و اصطلاحاً طریق روایت از او درست است و نقل کننده هم مطلب را اشتباه نفهمیده، به ابوهریره استناد می کنند و بر اساس حرف هایش عمل می کنند، امّا ما نه. لذا وقتی ثابت کردیم که طریقی در فرقه ای درست است، معلوم می شود اعمالشان هم درست است؛ ولی وقتی ثابت شد که طریقی اشتباه است؛ ولو آدم های خوبی هم باشند، مثل احمدبن حنبل، آن وقت عملشان هم نادرست می شود.

••• آیا این روحیة احمدبن حنبل تا پایان عمر هم ادامه داشت یا اینکه تغییری در باورها و رفتارهایش رخ داده بود؟

احمد، ارادتش به خاندان رسول خدا(ص) و حتّی سادات تا پایان عمرش خیلی زیاد بود. روزی که می خواست بمیرد، بلافاصله به حکومت خبر دادند. حاکم دستور آزادی او از زندان را داد و وزرا برای عیادت آمدند تا مبادا شایع شود عالم بزرگ جهان اسلام در زندان مرده و برای حکومت بد شود؛ ولی احمدبن حنبل به غلامش سپرد که آنها را رد کند و به خانه راهشان ندهد. ساعتی بعد قضات که بسیاری از آنها شاگردان او بودند، آمدند و قاضی ها را هم راه نداد. جالب است بدانیم او حقوق و حتّی هدیه گرفتن از دولت، چون آن را جائر می دانست، اجازه نمی داد و می گفت: حرام است و باید با حکومت جور مبارزه کرد. برعکس آنچه امروز از وهّابی ها می بینیم. ساعتی بعد تعدادی از سادات بنی هاشم آمدند. غلام می گوید: بعید می دانم راه بدهد و وقتی به احمد می گوید، احمدبن حنبل آنها را به حضور پذیرفته و می گوید: می خواهم در لحظات مرگ، شما در کنارم باشید. پس شخصیّت احمدبن حنبل، این گونه است: اهل بیت(ع) را دوست دارد؛ امّا طریقی که آن را قبول کرده، برایش مشکل ساز شده است.

دربارة شافعی حکایتی هست که روزی فتوایی داد و به او گفتند: این فتوا مخالف نظر علیّ بن ابی طالب(ع) است که این قدر سنگش را به سینه می کوبی. گفت: السّاعه از طریقی که من قبول دارم، به من ثابت کن که نظری که می دهم مخالف علی است و من دهانم را خاک می مالم و نظرم را عوض می کنم و قول علی(ع) را می پذیرم.

••• پس نمی توان احمدبن حنبل را منشأ همة رفتارها و باورهای امروز وهّابی ها بدانیم؟

اگر بخواهیم بگوییم که تفکّرات احمد، پایه گذار تفکّر سلفی گری است، ربطی به تفکّرات امروزی سلفی ها ندارد، نهایتاً % 5 مثلاً احمدبن حنبل، ظاهر قرآن را قبول می کند و اصلاً تفسیر و تأویل را قبول ندارد. بعد از احمد هم افراد دیگری آمدند که این نوع تفکّر را گسترش دادند؛ افرادی مثل بربهاری و ابن بطه می آیند؛ ولی تفکّرات آنها تا زمان ابن تیمیه به نتیجه نمی رسد.

••• دربارة ابن تیمیه و زندگی اش چه مطالبی را لازم است، بدانیم؟

«احمدبن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدلله بن خضر بن تیمیّه» متولّد سال 661 هـ. ق. و فوتش 728 هـ. ق. است؛ یعنی در زمان حملة مغول زندگی می کرد. ابن تیمیه، در واقع کسی است که تفکّرات سلفی گری را می سازد و آنها را تئوریزه، باب بندی و در نهایت براساس تفکّراتش جریان سازی می کند. به عبارت دیگر، ابن تیمیه، پایه گذار حقیقی سلفی گری است؛ امّا سلفی ها برای اینکه به این قضیه که سلفی گری در قرن هفتم ساخته شده، اعتراف نکنند، سلفی را به معنای سه قرن اوّل اسلام تعبیر می کنند. ابن تیمیه، برای تفکّراتی که از احمدبن حنبل برگزیده است، صغری و کبری می چیند، سعی می کند که برای روایت ها و احادیثش شاهد و مستندی بیابد و تفکّری مجموعه ای ایجاد کند؛ یعنی توحید، نبوّت و معاد را کاملاً بر اساس اعتقاداتش شکل می دهد و خود را از دیگر عقاید و مکاتب بی نیاز می سازد. یک دورة اعتقادی خاص می سازد؛ ولی آن را به این نحوی که گفتیم، مکتوب نمی کند؛ بلکه آن را در کتابی با عنوان ردّیه ای بر شیعه می نویسد. او معاصر با علّامه حلّی است. علّامه حلی، بزرگترین ضربه را در طول تاریخ اسلام به مخالفان شیعه وارد کرده است.

••• چه ضربه ای؟

علّامه در مناظره ای آنها را شکست می دهد و در آن مجلس به سلطان محمّد خدابنده کمک می کند. از آن به بعد او هم که شیعه می شود، از او دفاع می کند و به تمام حکّام دیگر مغول اعلام می کند که من شیعه شدم و بدین ترتیب باب آزار تشیّع بسته می شود. برای او مهم نبوده که بقیه شیعه می شوند یا نه، فقط می خواسته است شیعیان اذیّت نشوند. وقتی شیعه دین رسمی شد، بنابراین می توانند شیعیان از خفا بیرون آیند و به کار ترویج و مناظره و تبلیغ رسمی و تأسیس مدرسه و تربیت نیروی علمی وارد شوند.

این موضوع ظرفیت یک تحقیق جدّی را دارد که ادوار حکومتی شیعه در ایران چگونه بوده و چرا تا زمان صفویّه، تشیّع با اینکه چند بار مستقرّ می شود، باقی نمی ماند. علّت آن این است که اینها نیروی کافی برای فرهنگ سازی تشیّع در اختیار نداشته اند. ما در زمان آل بویه، می بینیم که به مدّت طولانی، حکومت کلّ بلاد اسلام در دست شیعیان بوده است؛ امّا نیروی کافی برای اشاعة تشیّع در اختیار نداشتیم. مثلاً علّامه حلّی می تواند روی حاکم اثر بگذارد؛ ولی شیعه باقی نمی ماند؛ زیرا مردم باید شیعه باشند تا حکومت شیعه بماند؛ امّا زمان محمّد خدابنده و یا آل بویه، مدّت حکومت شیعه کم بوده است: در زمان آل بویه، شیعیان، شیخ طوسی، سیّدرضی، سیّدمرتضی و شیخ صدوق را به عنوان عالم در میان خود داشتند؛ امّا تعداد عالمان به نسبت سرزمین زیاد نبود و از سوی دیگر، کسی اینها را نصب نمی کند.

در زمان صفویّه، پدر شیخ بهایی را از «جبل عامل لبنان» به «هرات» مرکز «افعانستان» و «هند» و «خراسان» آن زمان می فرستند. علمای اهل سنّت به تشویق مردم سنّی، به مناظره با شیعیان می پرداختند و قرار می شد که هرکس شکست خورد، مذهبش را عوض کند؛ وگرنه باید از ایران برود؛ نه اینکه او را بکشند. در این میان، بسیاری از علمای اهل سنّت، بعد از شکست در مناظره، شیعه را نمی پذیرفتند و از ایران می رفتند و در هر مناظره ای، تعدادی از مردم شیعه می شدند. این طور نبود که مردم در دورة صفویّه با زور شیعه شده باشند و الّا با تغییر حکومت، بلافاصله تغییر دین می دادند و به دین سابق خود باز می گشتند. به همین دلیل است که ما می بینیم در زمان صفویّه تا به امروز، مرکز ایران، بیشتر شیعه هستند؛ امّا در زمان آل بویه، علما این ترفندها را به کار نبستند. اگر این همه عالم «قم» را در آن دوره به شهرهای مختلف می فرستادند، چه می شد؟ و به همین دلیل، با اینکه دورة حکومت شیعه در زمان آل بویه نسبتاً طولانی بود، حکومت شیعه باقی نماند.

در زمان محمّد خدابنده، علّامه حلّی که می دانست نمی تواند به تنهایی شیعه را نگه دارد، به علما دستور می دهد که در مناطق مختلف درس بدهند. علاوه بر این، خودش هم مدارس سیّار درست می کند. مغول ها یکجا نمی ماندند و مرتّب جابه جا می شدند و از منطقه ای به منطقة دیگر می رفتند. علّامه هم با آنها مسافرت می کرد و به «عراق» و دیگر مناطق می رفتند و همان مثلاً دوماهی را که در «تبریز» بود، تدریس و مناظره می کرد و نهال تشیّع را می کاشت تا دیگرانی که یاد گرفته اند، آن را بپرورانند. به افرادی هم پول می داد و می گفت حوزة علمیّه تأسیس کنید و مطالب را به مردم منتقل کنید. زمان صفویّه مردم این روش را یاد گرفته بودند و خودشان می رفتند این طرف و آن طرف، آن را انجام می دادند. در واقع آن حکومتی که صفویّه بر اساس پشتیبانی مردمان شیعه برپا کرد، حدود صد سال قبل، تخمش را علّامه حلّی کاشته بود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد بن تاج 94/8/16:: 9:6 عصر     |     () نظر