پیش از این، در یکی از شماره های «موعود»، سرمقاله ای با عنوان «ائتلاف خونین صلیب، سلفی و صهیون» ارائه شد و در آن، به اجمال از هماهنگی و اتّفاق طرّاحی شده سه جریان سیاسی، اجتماعی صلیبی، سلفی و صهیونی پرده برداری گردید. آن سر مقاله دست به دست گشت و ده ها هزار نفر از طریق شبکه های اینترنتی نظاره گرش شدند. در مدّت زمان اندکی، در پی آنچه که در «شرق اسلامی» [خاورمیانه] و در میان کشورهای اسلامی رخ داد، بر همگان مکشوف شد که چگونه این سه جریان - به ظاهر دور از هم- در ائتلافی نامقدّس، کمر به انهدام و انعدام سازمان یافته محرومان و مستضعفان این خطّه از خاک خدا بسته اند.
نکته جالب توجّه این بود که سران ائتلاف خونین، جامعه مستضعف شیعی را هدف و سیبل خویش قرار داده و از آنها، به عنوان اصلی ترین دشمنان خویش یاد می کردند و انعدام آنان را سبب تضمین امنیّت خویش می شناختند؛ در حالی که در جغرافیای جهان، اینان در زمره مستضف ترین اقوام ساکن کره خاک شناخته می شدند؛ چنان که در میان همه ساکنان کشورهای مسلمان و عربی حوزه «خلیج فارس» و «آفریقا» در زمره محروم ترین مردم بودند.
پس از این ائتلاف نامقدّس که پیش تر در مجامع مخفی (فراماسونری، شوالیه های مالتا و...) رقم خورده بود، ائتلاف صلیب، سلفی و صهیون لشکر آراست و چونان قشون مغول، پهنه شرق اسلامی را درنوردید تا از «پاکستان»، «عراق» و «سوریه»، نشانی جز ویرانی و آشفتگی و پریشان حالی باقی نماند. آنچه در این میانه گم شد و در غوغای میدانی نیروهای نظامی از یک سو و رسانه های اجتماعی فراگیر و وابسته به ائتلاف، از دیگر سو از یادها رفت. کین جویی مزمن صلیبی ها و صهیونیست ها علیه مسلمانان و مستضعفان بود که طیّ همه قرون گذشته و از جمله، دویست ساله اخیر (حضور استعمارگران در شرق اسلامی)، بر همه مقدورات و مقدّرات مستضعفان و مسلمانان سایه انداخته بود.
آن همه کشمکش و غوغای میدانی، دیگر مجالی برای بازشناسی جریان های ماسونی، محفل نشینان ایلومیناتی و کینه ریشه دار یهودیّت صهیونیستی فراهم نیاورد، دیگر هیچ کس از استراتژی یهودیانه تصرّف نیل تا فرات و سرزمین انجیلی مورد ادّعای مسیحیان صهیونیست و عطش سیری ناپذیر غرب برای بلعیدن شرق نپرسید و به عکس، همگان اتّفاق و اتّحاد فرزندخواندگان یهود (خاندان سعودی) با سران صلیب و صهیون را ممدوح و پسندیده جلوه دادند. بدین ترتیب، صلیبی ها از سویی، صهیونیست ها از دیگر سو و سفلی ها، به نیابت از دو جریان صلیبی و صهیونی و به عنوان آلت فعل آنان، بر سر این منطقه، بلایی آوردند که برای اثباتش، نیاز به هیچ سندی نیست. بی تردید، این واقعه خونین، برای این گروه ائتلافی در زمره کم هزینه ترین یورش به سرزمین های اسلامی در طول تاریخ بوده است. آنان، بی هیچ معونه و بی هیچ خسارت مالی و جانی، به همه اهداف از پیش تعیین شده خود رسیده بودند و چون شیاطین، قهقهه سرمی دادند.
1. به استناد آرای فلاسفه تاریخ و نظریّه پردازان و تحلیل گران سیاسی، اجتماعی غربی در حوزه فرهنگی و تمدّنی، غرب رو به سقوط و نگون بختی گذارده و اقرار به پایان تاریخ خود آورده بود؛1
2. جهان محرومان و مستضعفان، مهیّای نوعی بیداری عمومی و رویارویی فرهنگی و تمدّنی با غرب می شد؛
3. فرصتی مغتنم برای یکپارچه شدن و اتّفاق مسلمانان (شیعه و سنّی) علیه صهیونیسم جهانی فراهم آمده بود؛
4. اسلام با سرعت، همه جغرافیای غرب را در می نوردید و...
با ملاحظه این شرایط، سران دولت های صلیبی و صهیونی، به امید رهایی از این شرایط دشوار، به این امر واقف بودند که تنها با یارگیری از میان کشورهای اسلامی و اعطای نیابت به آنها، به منظور راه اندازی ماشین کشتار بی رحمانه، می توان به اسم اسلام و اسلام خواهی تیغ های آخته را به دست خود مسلمان بر اعضا و جوارح آنان فرود آورد و در همان حال، انگشت اتّهام را از خود دور ساخت. این واقعه، فرصت مغتنمی را در اختیار سران صلیب و صهیون قرار می داد تا به ساکنان غرب، خشن ترین چهره از اسلام و مسلمانان را نشان داده و تاریخ مرگ خود را به عقب اندازند.
آنان گمان می بردند، بدین وسیله از رشد اسلام گرایی در غرب نیز خواهند کاست.
اگر چه سران مجامع مخفی و رهبران دو جریان صلیبی و صهیونی، گمان می بردند که تأسیس مرحله ای حکومت جهانی بنی اسرائیل، فراهم آوردن تضمین لازم برای امنیّت تمام عیار اسرائیل و غارت منابع ثروت شرق اسلامی در گرو اجرای طرح خاورمیانه بزرگ است، امّا به خوبی می دانستند اجرای مرحله به مرحله این پروژه نیز منوط به ایجاد شرایط سیاسی، امنیّتی خاصّی است که متضمّن تحقّق آن باشد. اجرای پروژه مهمّ خاورمیانه بزرگ که، جابه جایی گسترده مرزهای جغرافیایی را به همراه داشت، بدون یارگیری از میان کشورهای مسلمان و پرهیز از رویارویی مستقیم غرب با مسلمانان ممکن نبود؛ زیرا در این صورت، ساکنان شرق اسلامی با همه تجربه های قبلی، یکپارچه در برابر هجوم صلیبی،صهیونیستی می ایستادند. در این مرحله نیز آنان، آلت فعل خویش را شناسایی کرده بودند.
سلفی های تکفیری، مستعدّترین جماعتی بودند که با حمایت مجامع صلیبی و صهیونی آمریکا و اروپا می توانستند زمینه ساز تحقّق پروژه خاورمیانه بزرگ باشند. از نظر استعمارگران کهنه کار؛
• متفرّق ساختن دولت های اسلامی و رخنه در اتّحاد واتّفاق نیم بند آنان،
• دامن زدن به گرایش های قومی و قبیله ای،
• تضعیف دولت ها در هنگامه دفاع و حراست از جغرافیای خاکیشا ن و متزلزل ساختن پایه های حکومتی آنان، همگی شرایط تحقّق مراحل پایانی طرح خاورمیانه بزرگ را فراهم می آوردند و از این مسیر، سرزمین فراخ شرق اسلامی، بیش از پیش تضعیف و مهیّای بلعیده شدن می گشت.
شایان ذکر است، اصطلاح خاورمیانه جدید، برای اوّلین بار توسط کاندولیزا رایس در ماه ژوئن سال 2005م. مطرح شد. او از این طرح، از آن به عنوان درد زایمان، به معنای نیاز جدّی برای ایجاد کشورهای جدید و تازه تأسیس یاد می کرد. هدف طرح خاورمیانه بزرگ، تقسیم منطقه خاورمیانه به کشورهایی متعدّد بر اساس اقلیّت ها و طوایف موجود در آن است که اوّلین رهاورد این سیاست، ایجاد نزاع بی پایان منطقه ای است.
این طرح، حکایت از آن دارد که قدرت های غربی صلیبی و رژیم صهیونیستی در ادامه سیاست های استعماری گذشته خود، در صدد تعیین مرزهای جدید جغرافیایی برای خاورمیانه هستند.
اتّحاد صلیبی، صهیونی در صدد تجزیه کشورهای اسلامی، مانند «ایران»، «ترکیه»، «عراق» و «پاکستان» بودند و تحقّق این پروژه را که به نوعی از آن می توان به عنوان جنگ صلیبی نو یاد کرد، در گرو درهم ریختن ثبات این کشورها و آلوده کردنشان به نزاع های قومی و مذهبی می دیدند با امری که سلفی ها به تمامی از عهده آن برمی آمدند. شایان ذکر است که فرقه وهّابی با تجدید حیات سلفی گری در قالب جدید و در قرن سیزدهم هجری، به همین منظور طرّاحی و ساخته و پرداخته شده بود.
امید طرّاحان پروژه خاورمیانه بزرگ این بود که با جدا کردن بخش هایی از کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه و پاکستان و ایجاد کشورهای کوچک تر با محوریّت قبایل و اقوام کُرد، تُرک و بلوچ، برای همیشه خطر را از خود دور ساخته و مجال کنترل کامل و سلطه بلامنازع بر منابع سرشار انرژی را در این منطقه فراچنگ آوردند.
نمایندگان بومی ائتلاف صلیب و صهیون در مرکز جهان اسلام، یعنی «عربستان سعودی» و پس از آن، سایر دولت های عربی حاشیه بخش جنوبی خلیج فارس، با دامن زدن به گرایش های متعصّبانه و جاهلانه قومی و مذهبی اموی، غرب را از راه میانه و بی هیچ هزینه، به مقصد رساندند. در پی این واقعه، ابتدا «افغانستان» و پس از آن «عراق» و «سوریه» درگیر با خونبارترین منازعات تاریخ دویست سال اخیر شدند و همه توان خود را در مقابل این اتّحاد شوم از دست دادند.
در پی زنجیره این وقایع، یهودیّت صهیونیستی، از تیررس مسلمانان خارج شد و هیئت متّحدی بی نظیر در کنار دولت های به ظاهر مسلمان منطقه، یعنی عربستان، «قطر»، «امارات متّحده عربی» و «اردن» قرار گرفت. به این ترتیب یهودیت صهیونیستی موقعیت خود را، به عنوان خصم کین جوی درجه اوّل برای مسلمانان، به موقعیت شریک در منافع و رفیق مجامع تغییر داد.
این موج در مراحل دیگر، به شمال آفریقا (مصر و...) رسید و در سیر تکوین خود، همه خطرات را از رژیم اشغالگر قدس و غاصب سرزمین های اسلامی دور ساخت.
از بین بردن پتانسیل و قدرت مجاهدان شیعی در منطقه و زمینه سازی شرایط برای تحقّق پروژه شیطانی خاورمیانه بزرگ، تنها میادینی نبودند که سران صلیب و صهیون، جریان سلفی و وهّابی را بدان وارد ساختند. مطالعه عملکرد این جریان از بدو تأسیس، توسط «بریتانیای کبیر» تا به امروز، وجوه دیگری از نقش آفرینی این جریان بر ساخته استعماری را نمایان می سازد.
چه کسی می تواند ادّعا کند که طیّ سه دهه گذشته، یک گلوله خمپاره از سوی دولت های عربی به سوی اسرائیل شلّیک شده است؛ درحالی که وهّابیون سلفی و رژیم صهیونیستی طیّ شصت سال گذشته، هماره حملات نظامی، سیاسی و اقتصادی خود را متوجّه شیعیان ساخته اند. سوریه، لبنان و ایران، به عنوان کشورهای خطّ مقدّم، سینه در سینه یهود دادند و سران رژیم های عربی، در سازمان های جهانی، نرد عشق با سران صلیب و صهیون باختند و آنان را به عنوان متّحد استراتژیک خود برگزیدند.
کلمات کلیدی: